کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابگون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آمولن
لغتنامه دهخدا
آمولن . [ ل ُ ] (یونانی ، اِ) نشاسته . نشا. لباب البر. لباب الحنطه . لباب الفوم . لباب القمح . آبگون .
-
گنبدآبگون
لغتنامه دهخدا
گنبدآبگون . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ترا جان در این گنبد آبگون یکی کارکن رفتنی لشکری است .ناصرخسرو.
-
مهتابگون
لغتنامه دهخدا
مهتابگون . [ م َ ] (ص مرکب ) مانند مهتاب . || آن که چهره ٔ وی مانند مهتاب تابان باشد. (ناظم الاطباء) : زآن می عنابگون ، در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد.منوچهری .
-
لباب الحنطة
لغتنامه دهخدا
لباب الحنطة. [ ل ُ بُل ْ ح ِ طَ ] (ع اِ مرکب ) نشاسته است . (فهرست مخزن الادویه ) (بحر الجواهر). آبگون . (فرهنگ ).
-
آسیون
لغتنامه دهخدا
آسیون . [ وَ ] (ص ) آسیمه : گر نه عشقت کرد آسیون مرااز چه رو سرگشته و آسیونم ؟ منجیک .چه چیزی کاین همه آسیون از تست که بی تو زندگانی ّ من از تست ؟ فریدالدین عطار.و صاحب برهان بر وزن آبگون ضبط کرده وظاهراً غلط است ، یا صورتی دیگر از این کلمه است .
-
چرخ آبنوس
لغتنامه دهخدا
چرخ آبنوس . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ . مجازاً بمعنی آسمان و فلک و سپهر. چرخ آبگون . چرخ آبنوسی . چرخ گردان : یکی گوی در خم چوگان فکندبدانسانش زی چرخ گردان فکندکه گوی از شدن سوی چرخ آبنوس برفتن لب ماه را داد بوس . اسدی .رجوع به چرخ و چ...
-
غربالی
لغتنامه دهخدا
غربالی . [ غ ِ / غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غربال : درین طشت غربالی آبگون تو غربال خاکی فلک طشت خون . نظامی .- طشت غربالی ؛ کنایه از آسمان است .- عظم غربالی ؛ استخوان جمجمه . (دزی ). مِصفات . رجوع به مصفات شود.|| غربال فروش .
-
نیوسوز
لغتنامه دهخدا
نیوسوز. [نیوْ ] (نف مرکب ) پهلوان افکن . گردافکن : بدان آبگون خنجر نیوسوزچو شیر ژیان از یلان رزم توز. فردوسی .وزآن سو که شد رستم نیوسوزسپارم بدو کشور نیم روز. فردوسی .دگر گفت تا لشکر نیمروزبرفتند با رستم نیوسوز.فردوسی .
-
آلا
لغتنامه دهخدا
آلا. (ص ) آل . سرخ نیمرنگ . پشت گلی . و در فرهنگها بیت ذیل برای این معنی شاهد آمده است ، لیکن صریح در مدعا نیست : چو چشم ابر شد آلا و روی گل ناری در آبگون قدح افکن شراب گلناری . منصور شیرازی .|| (اِ) پروا. (تحفةالاحباب اوبهی ).
-
زهربیز
لغتنامه دهخدا
زهربیز. [ زَ ] (نف مرکب ) غربال کننده ٔ زهر. بیزنده ٔ زهر. || در بیت زیر (در صفت شمشیر) ظاهراً بمعنی به زهر آمیخته آمده است : کشید آبگون آتش زهربیززدش بر سر و ترک و یال از ستیز. اسدی (گرشاسبنامه ).رجوع به زهر شود.
-
عنابگون
لغتنامه دهخدا
عنابگون . [ ع ُن ْ نا ] (ص مرکب )هر چیز که به رنگ عناب باشد. سرخ رنگ . (ناظم الاطباء). بگونه و رنگ چون عناب . مجازاً سرخ رنگ : زآن می عنابگون در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد. منوچهری .دگر سبزی نروید بر لب جوی که آب چشمها عناب گون است .سعدی .
-
برون کشیدن
لغتنامه دهخدا
برون کشیدن . [ ب ِ / ب ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کشیدن . بدرآوردن . استخراج : آنکو ز سنگ خارا آهن برون کشدنسکی ز کف ّ او نتواند برون کشید. منجیک .سر مایه کرد آهن آبگون کز آن سنگ خارا کشیدش برون .فردوسی .
-
چتر عنبرین
لغتنامه دهخدا
چتر عنبرین . [ چ َ رِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است که بعربی لیل خوانند. (برهان ). کنایه از شب . (آنندراج ). شب . (ناظم الاطباء). چتر عنبری . || مرادف چتر آبگون . (آنندراج ).کنایه از آسمان . || کنایه از ابر سیاه . (آنندراج ).
-
خرم خرام
لغتنامه دهخدا
خرم خرام . [ خ ُرْ رَ خ َ ] (نف مرکب ) خوش خرام . نیکوخرام : ای حاجبی که بر فلک آبگون هلال در رشک نعل مرکب خرم خرام تست . سوزنی .خرامیدنش باد بر خرمی که ماهی چو شاهیست خرم خرام .سوزنی .
-
ظماء
لغتنامه دهخدا
ظماء. [ ظِ ] (ع ص ) ظماء بودن فصوص اسب ؛ بندهای آن سست و فروهشته و پرگوشت نبودن . || (مص ) تشنه یا سخت تشنه شدن . ظماءَة. || (اِمص ) ظِما. تشنگی : مرا چو تیغ دهد آب ، آبگون گردون هرآنگهی که بنالم به پیش او ز ظماچو تیغ نیک بتفساندم ز آتش دل در آب دیده...