کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابتسام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابتسام
لغتنامه دهخدا
ابتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نرم خندیدن . دندان سپید کردن . لبخند. لب خنده زدن . تبسم . لب خنده . شکرخند. شکرخنده .
-
جستوجو در متن
-
لبخند زدن
لغتنامه دهخدا
لبخند زدن . [ ل َ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تبسم . ابتسام . بکماردن .
-
جزائری
لغتنامه دهخدا
جزائری . [ ج َ ءِ ] (اِخ ) شیخ عمربن علی راشدی . او راست : ابتسام العروس و وشی الطروس فی مناقب قطب الاقطاب سیدی احمدبن عروس . (از معجم المطبوعات ).
-
تبسم کردن
لغتنامه دهخدا
تبسم کردن . [ ت َ ب َس ْ س ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لب شیرین کردن ، لب سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 88). ابتسام . لبخند زدن : عمر تبسم کرد و ایشان رااشاره کرد بازگردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 238).زنهار ازین تبسم شیرین که میکنی کز خنده ٔ شکوفه ٔ سیرا...
-
لب شیرین کردن
لغتنامه دهخدا
لب شیرین کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسم . تبسم . ابتسام . کشر. دندان برهنه کردن . افترار. خنده کردن . (آنندراج ) : غنچه اش هر گه لبی از خنده شیرین میکندپرتوش روشن چراغ حسن پروین میکند. ملامفید بلخی (از آنندراج ).خدای را که به اغیار لب مکن شیرین...
-
تبسم
لغتنامه دهخدا
تبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گماریدن ؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندید...
-
خندیدن
لغتنامه دهخدا
خندیدن . [ خ َ دی دَ ] (مص ) خنده کردن . ضحک . تبهلل . ابتسام . (یادداشت بخطمؤلف ). استضحاک . (تاج المصادر بیهقی ) : بخندید و گفت ای یل اسفندیار. فردوسی .بخندید خسرو ز گفتار زن بدو گفت کای شوخ لشکرشکن . فردوسی .بتو دادم آن شهر و آن روستاتو بفرست اکن...
-
نرم
لغتنامه دهخدا
نرم . [ ن َ ] (ص ) هندی باستان : نمرا (مطیع، منقاد)، اوستا: نمره واخش (؟) ، پهلوی : نرم (نرم ، لطیف )، افغانی و بلوچی ووخی : نرم ، کردی : نرم ، نرم ، زازا: نمر . جسمی که به هنگام لمس و تماس لطیف وملایم نماید. ضد سخت . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جس...
-
کلاه
لغتنامه دهخدا
کلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی...
-
دندان
لغتنامه دهخدا
دندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست ) در سایر استخوانهای جدار دهان یا حلق جایگزین اند و برای گرفتن و جویدن غذا و نیز به عنوان سل...