کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَلْقَتْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
علقة
لغتنامه دهخدا
علقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) نام یکی از دخترهای امام موسی کاظم (ع ). (از حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 225).
-
علقة
لغتنامه دهخدا
علقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) کشیدگی جامه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عَلَقات . (اقرب الموارد).
-
علقة
لغتنامه دهخدا
علقة. [ ع َ ل َ ق َ ] (اِخ ) ابن عبقربن انماربن اًراش بن عمروبن لحیان بن عمروبن مالک بن زیدبن کهلان ، از اهالی کهلان . جد جاهلیست و فرزندانش طایفه ای از بحیلة را تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی ) (از معجم قبائل العرب ).
-
علقة
لغتنامه دهخدا
علقة. [ ع َ ل َ ق َ ] (ع اِ) آویزش . (منتهی الارب ). || طور دوم از ادوار نطفه ، که مانند خون غلیظشده ٔ منجمد میگردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خون بسته . ج ، عَلَق . (ترجمان القرآن جرجانی ). || یک قطعه خون . (از اقرب الموارد). || یکی زالو. (ا...
-
علقة
لغتنامه دهخدا
علقة. [ ع ِ ق َ ] (ع اِ) جامه ٔ طفل نوزاد. || پیراهن بی آستین ، یا جامه ای که دختران پوشند تا نیفه ٔ شلوار، که هر دو کرانه ٔ آن نادوخته باشد، یا جامه ٔ بهترین و نفیس ما علیه علقة؛ أی ثوب .(منتهی الارب ). جامه ایست کوچک ، و آن اولین جامه ایست که برای...
-
علقة
لغتنامه دهخدا
علقة. [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) آویزش . (منتهی الارب ). بستگی دل . || آنقدر از درخت و علف که خوردنی یک روز شتر باشد. (منتهی الارب ).کل ما یتبلغ به المواشی من الشجر. (اقرب الموارد). || قوت روزگذار. (منتهی الارب ). «لهجة» و ناشتاشکن . (از اقرب الموارد). || در...
-
القة
لغتنامه دهخدا
القة. [ اِ ق َ ] (ع اِ) گرگ ماده . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اِلَق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ماده ٔ گرگ . (آنندراج ). || گاهی به میمون ماده نیزگویند و نر آن را قِرد گویند نه اِلق . (از اقرب الموارد). بوزنه ٔ ماده . (...
-
جستوجو در متن
-
ذوالبطن
لغتنامه دهخدا
ذوالبطن . [ ذُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب )پلیدی . حدث مردم . (مهذب الاسماء): القی ذا بطنه ؛ ای احدث . || اعضای درونی شکم از رودگانی و جزآن . || جنین ، القت المراءة ذا بطنها؛ بزاد. || القت الدجاجة ذابطنها؛ بیضه نهاد.
-
ذات بطن
لغتنامه دهخدا
ذات بطن . [ ت ُ ب َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه در شکم باشد از فضول یا تخم یا جنین : القت الدجاجة ذات بطنها؛ ماکیان فضله افکند یا تخم کرد.
-
مراسی
لغتنامه دهخدا
مراسی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مرساة. (از متن اللغة). رجوع به مرساة به معنی لنگرگاه شود. || گویند: القت السحابة مراسیها؛ یعنی ابر بر جای ماند و پیوسته بارید. (منتهی الارب )؛ استقرت و جادت . (متن اللغة).
-
ذوبطن
لغتنامه دهخدا
ذوبطن . [ ب َ ] (ع اِ مرکب ) هرچه در شکم باشد از فضول و جز آن : ذوبطن مراءة؛ جنین او. ذوبطن دجاجة؛ خایه ٔ او: القت المراءة ذابطنها؛ زن بزاد. القت الدجاجة ذابطنها؛ ماکیان بیضه نهاد.- امثال :الذئب ُ یغبط بذی بطنه ؛ لانه لایظن به الجوع ابداً و انما یظ...
-
ذرق
لغتنامه دهخدا
ذرق . [ ذُ رَ ] (ع اِ) حندقوقا. حندقوقی . حباقی . سپست دشتی . آسپست دشتی . حندقوق . حندقوقی بری . حندقوقای بستانی (؟) دیوسپست . دیوآسپست . عرقضان . عرقصا. عرقصان . عریقصاء. عریقصان . عریقصانة و در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : ذُرَق ، ابوحنیفه ...
-
تزمیع
لغتنامه دهخدا
تزمیع. [ ت َ ] (ع مص ) شتابی کردن و تیز رفتن ناقه . (منتهی الارب ). || بچه ٔ ناتمام افکندن ناقه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد): زَمَّعت الناقةُ؛ القت ولدها. (متن اللغة).زمعت الناقة؛ رمَّعت . (اقرب الموارد). رجوع به ترمیعشود. || تزمیع بر کاری ، ار...
-
جرزة
لغتنامه دهخدا
جرزة. [ ج ُ زَ ] (ع اِ) دسته و بافه ٔ ینجه . (ناظم الاطباء). بند اسپست و مانند آن . (منتهی الارب ). بند و دسته ٔ اسپست و مانند آن . (از اقرب الموارد). و در تداول عوام بر بسته های بزرگ گندم خشک و حبوب اطلاق کنند. (از حاشیه ٔ متن اللغة). یقال : جاء بجر...