کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَشِر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آشر
لغتنامه دهخدا
آشر. [ ش ِ] (ع اِ) خاری که در هر یک از دو ساق ملخ است . || گرهی مانند دو چنگال که در سر دم آن است .
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ ] (اِخ ) (حصن ...) شهرکی به اسپانیا است که از حصون استوار و نیک بشمار میرود. دارای بازار مشهوریست و آبادی فراوان دارد. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 130 شود.
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ ] (اِخ ) بروایتی نام اشیر فرزند یعقوب بوده است . رجوع به اشیر و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 59 شود.
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَ ] (ع مص ) علامت گذاری . معرفی کردن . شماره گذاری (علامت گذاری بوسیله ٔ حروف یا شماره ها از قسمتی ). ترسیم کردن . نقش کردن (معرفی کردن بکنایه ). طرح کردن . طراحی و علامت گذاری . دزی مینویسد در تداول عامه اَشَّرَ بظهور شی ٔ، از فعل «اشار» گرف...
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَ ] (ع مص ) نیکو و خوب گردانیدن دندانها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اَشَرَ الاسنان اشراً؛ حزّزها و حدّد اطرافها. (اقرب الموارد). || شکافتن چوب را به ارّه . (منتهی الارب ). اشرالخشبة بالمنشار اَشراً؛ نشرها. (اقرب الموارد) .
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَ ش َرر ] (ع ن تف ) خودپسند و ستیزنده . (غیاث ). بدکار. گاهی بمعنی شرّیعنی بدتر استعمال شود: و اشرّ ما یکون السمک اوخمه و ابطؤه نزولاً اذا اجمع مع البیض . (ابن البیطار).
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَ ش ِ ] (ع ص ) متکبر. مغرور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ج ، اَشِرون . (اقرب الموارد). پرنشاط. قوله تعالی : مَن الکذاب الاشر. (قرآن 26/54). (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 12). دَنَه گرفته . (زمخشری ):آن اشر چون جفت آن شاد آمدی پنجساله قصه اش یاد...
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَ ش ُ ] (ع ص ) متکبر. مغرور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اَشِر.
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اَش َ ] (ع مص ) تکبر کردن و تبختر نمودن . (منتهی الارب ). اَشِرَ اَشَراً؛ بَطِرَ. (اقرب الموارد). پرنشاط شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 12). دَنَه گرفتن . (مجمل ) (زوزنی ). ناسپاس شدن . بطر. (مجمل ). بزرگ منشی . شدت فرح و نشاط. مَرَح . فیریدن ...
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اُ ش َ ] (ع اِ) مرادف اُشُر است . رجوع به اُشُر شود. || اُشَر منجل ؛ دندانه های داس . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اُ ش ِ ] (اِخ ) (تلفظ لاتینی : اوسِریوس ژاک . (1580 - 1656 م .). از مردم انگلستان ، متولد در «دوبلین »، نویسنده ٔ کتابی در علم ازمنه ٔ مذهبی .
-
اشر
لغتنامه دهخدا
اشر. [ اُ ش ُ ] (ع اِ) خوبی دندان و تیزی آنها از روی خلقت باشد یا از روی عمل . ج ، اُشور. (منتهی الارب ). التحزیز الذی فی الاسنان یکون خلقة و مصنوعاً. ج ، اُشور. حدّت و رقت اطراف دندانها. (از اقرب الموارد). تیزی دندان . (بحر الجواهر).
-
واژههای همآوا
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ] (ع عدد، ص ، اِ) ده زن . (منتهی الارب ) (دهار). اسم است عدد ده را در صورتی که مضاف الیه آن مؤنث بود. (ناظم الاطباء). از اعداد مفرد اصلی است که با معدود مؤنث ، بدون تاء و با معدود مذکربا تاء تأنیث بکار رود، و تمییز آن جمع و مجرور باشد :...
-
عشر
لغتنامه دهخدا
عشر. [ ع َ ] (ع مص ) ده یک اموال را گرفتن . (از ناظم الاطباء): عشر القوم ؛ عُشر اموال آن قوم را گرفت . (از اقرب الموارد). ده یک بستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دهم حصه از چیزی گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || یکی از ده گرفتن ، یا ...