کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَسْوَدِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) (بحر...) دریای سیاه . بحرالروس . بحر طرابزنده . (دمشقی ). رجوع به بحر اسود و رجوع به فهرست نخبةالدهر و ضمیمه ٔ معجم البلدان ج 1 ص 274 شود. || بحرالاسود الشمالی ؛بحرالورنگ . بحرالظلمة.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابراهیم بک . صاحب جریده ٔ لبنان و مدیر معارف متصرفیه ٔ جبل ، ویکی از اعضای مجلس اداره ٔ آن ناحیت . او راست : 1- التلید و الطرید، و آن دیوان تهنیت های شعراست برای ناصیف بک رئیس قلم ترکی در جبل لبنان که در مطبعه ٔ عثمانیه ٔ لبنان...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی البختری . از قبیله ٔ قریش و یکی از صحابه است . پدر او ابوبختری در وقعه ٔ بدر در زمره ٔ کفار بقتل رسید و او خود در زمان فتح مکه ایمان آورد و بصحبت حضرت نبوی نایل شد. معاویه وقتی که میخواست بشربن ابی ارطاة را برای کشتن طر...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ابی کریمة. شاعر عرب . وی در اشعار خود کلمات فارسی آورده است :لزم الغرّام ثوبی بکرة فی یوم سبت ِفتمایلت علیهم میل َ زنجی بمست قد حسا الداذی صرفاًاو عقاراً پایخست ثم ّ کفتم ذو زیادِویحکم اِن خرّکفت اِن ّجلدی دبغته اهل صنعاء ب...
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن ارقم . از مشاهیر بنومرةبن حجر از کندة. رجوع به عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 341 شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن اوس بن الحُمَّرَة. وی نزد نجاشی شد و معالجه ٔ سگ را بدو آموخت . ابن قتیبة بنقل از ابوالیقظان آرد که فرزندان او تا زمان وی باقی بودند و از فرزندان او مُحل است که عتیبةبن مرداس را علاج کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 80).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن خزاعی .پیامبر (ص ) وی و گروهی را با عبداﷲبن عتیک بن الحارث برای جنگ با ابورافع یهودی فرستاد و بفرمود تا او را بکشند. صاحب ترجمه را «خزاعی بن الاسود» هم گفته اند و او از خلفاء خزرج بود. (امتاع الاسماع ج 1 ص 186).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن دُهَیْم . شاعریست . او راست :و لما رأیت الشیب عیب بیاضه تشببت و ابتعت الشباب بدرهم .(عیون الاخبار ابن قتیبة ج 4 ص 51).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن زیدبن قیس . وی صاحب عبداﷲ، و صائم الدهر و قائم اللیل بود و در سنه ٔ اربع و سبعین (74 هَ . ق .). درگذشت . (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 244).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سام . بقول مستوفی وی سوم پسر سام بود. اهواز و پهلو، پسران او اند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 27). و البته بر اساسی نیست .
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع مکنی به ابوعبداﷲ. صحابی است .
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سریع. یکی از قصّاص . او راست :فان تنج منها تنج مِن ذی عظیمةوالاّ فانّی لااخالک ناجیا.(البیان و التبیین چ سندوبی ج 1 ص 284).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن سعید. وی از جانب یزیدبن معاویه به سیستان رفت در آخر سنه ٔ 62 هَ . ق . و چند روزی ببود. (تاریخ سیستان ص 103).
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عامر معروف به شاذان . رجوع به شاذان و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 85 شود.
-
اسود
لغتنامه دهخدا
اسود. [ اَ وَ ] (اِخ ) ابن عبدالاسد المخزومی . وی بدست حمزةبن عبدالمطلب در یوم بدر کشته شد. (امتاع الاسماع ج 1 صص 84-85).