کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَجْعَلْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
عجال
لغتنامه دهخدا
عجال . [ ع ِ / ع َ ] (ع اِ) ج ِ عِجلة. رجوع به عجلة شود. || ج ِ عَجَلة. رجوع به عَجَله شود. || ج ِ عَجیل . رجوع به عَجیل شود. || ج ِ عَجلان . (منتهی الارب ). رجوع به عجلان شود.
-
عجال
لغتنامه دهخدا
عجال . [ ع ُج ْ جا ] (ع اِ) مشتی از طعام حَیس و خرما که به شتاب خورده شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خرما با سویق شورانیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مشتی از خرما. عجول . (منتهی الارب )
-
آجال
لغتنامه دهخدا
آجال . (ع اِ) ج ِ اَجَل ، به معنی وقت و مدت معین و محدود و مرگ : تعاقب هر دو [شب و روز] بر... تقریب آجال مصروف است . || ج ِ اِجْل ، به معنی گله ٔ گاو وحشی .
-
جستوجو در متن
-
وزیر
لغتنامه دهخدا
وزیر. [ وَ ] (اِخ ) لقب هارون برادر موسی علیه السلام : و اجعل لی وزیراً من اهلی هارون اخی اشدد به ازری . (قرآن /20 29 - 30).
-
قیهل
لغتنامه دهخدا
قیهل . [ ق َ هََ ] (ع اِ)پیکر. || دیدار و روی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قیهلة. و از این باب است قول علی علیه السلام : و اجعل حندوریتک الی قیهلی ؛ ای وجهی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
اجعال
لغتنامه دهخدا
اجعال . [ اِ ] (ع مص ) مزد دادن . جُعل دادن . (منتهی الارب ). رشوه و پایمزد دادن . || فرودآوردن دیگ را از دیگپایه بدستمال . (منتهی الارب ). دیگ به رگوی از دیگدان فروگرفتن . (تاج المصادر): اجعل القدر. || گشن خواه شدن ماده . (منتهی الارب ). نَر جُستن ....
-
ظریب
لغتنامه دهخدا
ظریب . [ ظَ ] (اِخ ) نام موضعی که قبیله ٔ طی ّ پیش از فرودآمدن به جبلین درآنجا سکونت داشته اند. معبدبن قرط گوید : الایا عین جودی بالصبیب و بکّی ان بکیت بنی عجیب و کانوا اِخوة لبنی عداءففرق بینهم یوم عصیب فقد ترکوا منازلهم و بادواکمنزل ظبی مبنی ّ ظریب...
-
ذات أنواط
لغتنامه دهخدا
ذات أنواط. [ ت ُ اَن ْ ] (اِخ ) انواط جمع نوط باشد، چنانکه نباط، و آن هر چیزی باشد که از چیزی درآویزند و ذات انواط نام درختی بجاهلیت قریش را چون بت و معبودی که همه ساله بروزی معلوم بر وی گرد می آمدند و سلاح خود بدان می آویختند و بر آن طواف میکردند و...
-
ضلع
لغتنامه دهخدا
ضلع. [ ض َ ] (ع اِ) میل و خواهش . یقال : ضلعک معه ، و منه المثل : لاتنقش الشوکة بالشوکة فان ضلعها مَعَها؛ در حق شخصی گویند که با دیگری پیکار کند (قیل القیاس تحریکه لأنهم یقولون ضلع مع فلان کفرح و لکنهم خففوا فتقول اجعل بینی و بینک فلاناً؛ ای رجلاً ی...
-
ضحاک
لغتنامه دهخدا
ضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) ابن عثمان بن الضحاک بن عثمان بن عبداﷲ الاسدی الحزامی المدنی القرشی . علامه ٔ قریش در مدینه به اخبار عرب و ایام و اشعار ایشان و از بزرگترین اصحاب مالک . چون رشید عباسی عبداﷲبن مصعب را ولایت یمن داد، وی ضحاک را خلیفه ٔ خویش ...
-
رب
لغتنامه دهخدا
رب . [ رَب ْ ب ِ ] (ع منادا، صوت ) مخفف ربی . خدای من : و اذ قال ابراهیم رب ارنی کیف تُحْی ِ الموتی قال او لم تؤمن قال بلی ولکن لیطمئن قلبی . (قرآن 260/2)، و چون گفت ابراهیم بپروردگار من بنمای بمن چگونه زنده میگردانی مردگان را، گفت باور نمیداری ؟ گف...
-
بلد
لغتنامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] (ع اِ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. (منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون ، و واحد آن بلدة است . (از دهار). هر موضعی از زمین ، عامر باشد یا خالی . (از اقرب الموارد). || زمین...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن جعفربن حمدان بن مالک القطیعی البغدادی مکنی به ابوبکر قطیعی . در نامه ٔ دانشوران (ج 3 ص 121) آمده است که : وی از فضلای عرفای مائه ٔ چهارم هجریه است . درزمان مطیع و طایع بوده نسبش بدین گونه است : ابوبکر احمدبن جعفربن حمدان ب...
-
ابن مفرغ
لغتنامه دهخدا
ابن مفرغ . [ اِ ن ُ م ُ ف َرْ رِ ] (اِخ ) یزیدبن زیادبن ربیعةبن ذی العشیره ٔ حمیری شاعر. جد چهارم سید اسماعیل حمیری . و مفرغ چنانکه در اغانی آمده لقب ربیعه است ، و هم در اغانی است که گفتن ربیعةبن مفرغ خطاست . آنگاه که عبادبن زیاد برادر کهتر عبیداﷲ مع...