کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَبُوکِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تروک
لغتنامه دهخدا
تروک . [ ت ُ ] (اِ) در مثل عامیانه ٔ ذیل جمع ترک آمده است و جمع ترک اتراک است : اترک التروک و لوکان ابوک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
حال مؤکده
لغتنامه دهخدا
حال مؤکده . [ ل ِ م ُ ءَک ْ ک َ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الحال المؤکدة هی التی لاینفک ذوالحال عنها مادام موجوداً غالباً، نحو زیدٌ ابوک عطوفاً،و الحال المنتقلة بخلاف ذلک . (تعریفات جرجانی ص 55).
-
حباب
لغتنامه دهخدا
حباب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن یزید. در رجال کشی (متوفی بسال 450 هَ . ق .) ذکر او آمده و در برخی نسخ آن ، یزید به زید تبدیل شده است . کشی گوید: حباب بن یزید با حارثةبن قدامة و احنف بن قیس بر معاویه وارد شدند، معاویه پس از مذاکرات طولانی به احنف پنجاه هزار...
-
اکتب
لغتنامه دهخدا
اکتب . [ اَ ت َ ] (ع ن تف ) نویسنده تر. خوش خطتر. (یادداشت مؤلف ) : قال [ عثمان ] من اکتب الناس ؟ قالوا کاتب رسول اﷲزیدبن ثابت . (کتاب المصاحف ابوبکر سجستانی ). و مارأیت خادماً اعقل منه و لا اکتب یداً. (معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 39). ماقال (اما بعد)...
-
بغر
لغتنامه دهخدا
بغر. [ ب َ غ َ ] (ع اِ) تشنگی که از آب نرودیا بیماری تشنگی که شتر در آن بمیرد: عیر رجل من قریش فقیل له مات ابوک بشماً و ماتت امک بغراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). علتی است که شتر را پیدا شود چندانکه آب خورد سیر نشود. (مؤید الفضلاء).تش...
-
بغی
لغتنامه دهخدا
بغی . [ ب َ غی ی ] (ع ص ) داه و زن زناکار. ج ، بغایا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پلیدکار. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). کنیزک و زن فاجره . ج ، بغایا. (آنندراج ). زن تبه کار. ج ، بغایا. (مهذب الاسماء) : پس گفتند: یا اخت هرون ماکان ابوک امرء سوء و ما...
-
ابوالولید
لغتنامه دهخدا
ابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن ابی داود. او در علم وارث پدر بود لیکن ازحسن سلوک بهره ای نداشت . در سال 233 هَ . ق . پدرش رامرض فالج عارض شد و منصب قاضی القضاتی بفرمان متوکل به ابوالولید محمد دادند و هم دیوان مظالم عسکر به وی مفوض گشت...
-
لله
لغتنامه دهخدا
لله . [لِل ْ لاه ] (ع ق مرکب ) (از: لَِ + اﷲ) برای خدا. بی غرض شخصی . خدا را. گاه گویند ﷲ را با مزید کردن را و همان معنی خواهند، یعنی قدما با بودن لام در اوّل ، راء نیز به آن ملحق میکرده اند : از بهر ﷲ تعالی فریاد رس . (اسکندرنامه نسخه ٔ آقای سعید نف...
-
حتات
لغتنامه دهخدا
حتات . [ ح ُ ] (اِخ ) ابن یزیدبن علقمةبن جری بن سفیان بن مجاشع دارم دارمی مجاشعی ... ابن اسحاق و ابن کلبی او را در وفد بنی تمیم که به نزد پیغمبر آمدند برشمردند. ابن هشام گوید: او است که گفت :لعمر ابیک فلاتکذبن لقد ذهب الخیر الا قلیلاًلقد فتن الناس فی...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن حسن بن جهم بن بکیربن اعین سنسن الشیبانی مکنی به ابوغالب . نقاوه ٔ خاندان آل اعین و ازکبار محدثین آن جماعت بشمار رود و بدین کنیت مابین علماء و محدثین امامیه معروفست و از آل اعین همواره در عصر هر یک از ائمه ٔ اثناع...
-
لفظ
لغتنامه دهخدا
لفظ. [ ل َ ] (ع اِ) سخن . ج ، الفاظ. (منتهی الارب ). زبان . لغت . جرجانی گوید: ما یتلفظ به الانسان او فی حکمه ، مهملاً کان او مستعملاً. (تعریفات ). مقابل معنی ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: بالفتح و سکون الفاء فی اللغة، الرّمی یقال : اکلت التمرة و ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی دؤاد فرج بن جریربن ملک بن عبداﷲبن عبادبن سلام بن عبدهندبن لخم بن مالک بن قیض بن منعةبن برجان بن دوس بن الدّئل بن امیّةبن حذیفةبن زهربن ایادبن نزاربن معدبن عدنان الأیادی القاضی . او بمروّت و عصبیت معروف و وی را با معت...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن اسحاق بن موسی بن مهران اصفهانی مکنی به ابونعیم . محدّثی مشهور است و کتابی مأثور دارد مسمّی بحلیةالأولیاء که نام شریف آن تصنیف منیف در السنه ٔ علماء دائر است ومضامین اعجازآئینش در صحف مناقب ائمه ٔ دین سائر،...
-
حال
لغتنامه دهخدا
حال . (ع اِ) کیفیت . چگونگی . وضع. هیأت . گونه . شکل . جهت . بث ّ. دُبّة. دُب ّ. حالت . طبق . هِبّة. اهجورة. اهجیراء. اِهجیری . هجیر. هجّیرة. هجّیری ̍. طِب ْء. شأن . بال . دأب . قِندِد. قِندید. اهلوب . طبع. فتن . بلولة. (منتهی الارب ). بُلُلة. خلد...