کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آینه کردن 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اف کردن
لغتنامه دهخدا
اف کردن . [ اُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تأفیف . (تاج المصادر بیهقی ). اظهار کراهت کردن . اف گفتن : در آینه ٔ دولت تا زنگ پذیر است در دهر کرا زهره ٔ اف کردن و آهست .سوزنی .
-
نقش انگیختن
لغتنامه دهخدا
نقش انگیختن . [ ن َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رل بازی کردن . (یادداشت مؤلف ). || صورت سازی کردن . تصویر کردن : هر نفس عشق دوصد نقش بدیع انگیزدتا نگردد به خود آن آینه سیما مشغول . صائب (از آنندراج ).رجوع به نقش برانگیختن شود.
-
چهره برافروختن
لغتنامه دهخدا
چهره برافروختن .[ چ ِ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) صورت را جمال بخشیدن . به گلگونه آرایش رخسار کردن . آراستن رخسار. گلگونه کردن رخسار. همانند گل کردن رخسار : نه هر که چهره برافروخت دلبری داندنه هر که آینه سازد سکندری داند.حافظ.
-
بزداییدن
لغتنامه دهخدا
بزداییدن . [ ب ِ زَ / زِ / زُ / ب ِزْ دَ ] (مص ) (از: ب + زداییدن ) بزدائیدن . بزدودن . زنگ از آینه و تیغ و امثال آن دور کردن . (شرفنامه ٔ منیری ). پاک کردن زنگ از روی آیینه و تیغ و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ). جلا دادن . (ناظم الاطباء). روشن کردن...
-
گلاب افشانی
لغتنامه دهخدا
گلاب افشانی . [ گ ُ اَ ] (حامص مرکب ) افشاندن گلاب . || مجازاً در بیت زیر بمعنی اشک ریختن و گریه کردن است : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کآتشین آینه عریان به خراسان یابم .خاقانی .
-
حکایت گفتن
لغتنامه دهخدا
حکایت گفتن .[ ح ِ ی َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) حکایت کردن : کمال حسن وجودت بوصف راست نیایدمگر هم آینه گوید چنانکه هست حکایت . سعدی .حکایت بر مزاج مستمع گوی .(گلستان ).
-
زیبق کردن
لغتنامه دهخدا
زیبق کردن . [ ب َ / زَ / زِ ب َ ک َدَ ] (مص مرکب ) مالیدن مخلوط جیوه به پشت آینه تا صورتها را منعکس سازد. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از نیست و نابود کردن باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مضطرب و بی قرار ساختن . ...
-
حال کردن
لغتنامه دهخدا
حال کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کیف کردن . طرب . شعف . وجد. (غیاث اللغات ). || در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن . لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی : دیشب نظر در آینه ٔ خط و خال کردخال و خطی بدید که افتاد و حال ...
-
روشن کردن
لغتنامه دهخدا
روشن کردن . [ رَ / رُو ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بزدودن . جلا دادن . جلا. (مجمل اللغة). صقل . صیقل زدن . زدودن . جلادادن . صیقل کردن شمشیر و آینه و جز آن . صیقل کردن . صقال . صافی کردن . بزدودن زنگ . (یادداشت مؤلف ). تجلیه . (دهار). تصفیه . (دهار) (من...
-
ترئیة
لغتنامه دهخدا
ترئیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) بنمودن کسی را خلاف اعتقاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || پیش کردن کسی را آینه ، یا پیش داشتن او را تا بیند در آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || (اِمص ) خوبی . || (اِ) دیدار خو...
-
مؤج
لغتنامه دهخدا
مؤج . [ م ُءْج ْ ] (ع مص ) گذر کردن آینه ٔ زانو در مابین پوست و استخوان .(ناظم الاطباء). ناظم الاطباء این صورت را ضبط کرده است ، اما صحیح کلمه مؤوج [ م ُ ئو ] است . رجوع به مؤوج در منتهی الارب و اقرب الموارد ماده ٔ «م وج » شود.
-
کاینه
لغتنامه دهخدا
کاینه . [ ی ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) امر کردن باشد به شخصی که ، چشم از من مگردان و با من باش ، و به این معنی کایینه با دو یاء حطی هم به نظر آمده است . (برهان ). || چشم بود، گویند کاینه بدو دار، یعنی چشم از او بر مگردان (یادداشت مؤلف ). ظاهراً مصحف کابنه ا...
-
صیقل زدن
لغتنامه دهخدا
صیقل زدن . [ ص َ / ص ِ ق َ زَ دَ ] (مص مرکب ) روشن کردن . جلا دادن . زدودن : در هر نفس که از دل آگاه میزنی صیقل به روی آینه ٔ ماه میزنی . طاهر نصرآبادی (از آنندراج ).چو از زخمه صیقل زدی تار رامقام دگر شد خریدار را. ملاطغرا (از آنندراج ).ای دل بموج اش...
-
تیره کردن
لغتنامه دهخدا
تیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ](مص مرکب ) کنایه از ناخوش و درهم کردن . (از آنندراج ). سیاه و ضایع کردن . تباه و خراب کردن : چو اسکندری باید اندر جهان که تیره کند بخت شاهنشهان . فردوسی .و دیگر که تنگ اندر آمد سپاه مکن تیره بر خیره این تاج و گاه . فردوس...
-
نظر باختن
لغتنامه دهخدا
نظر باختن . [ ن َ ظَ ت َ ] (مص مرکب ) نظربازی کردن . چشم چرانی کردن . تماشای زیبائی ها کردن : کس عیب نظر باختن ما نکندزیرا که نظر داعی تنها نکند. سعدی .صوفی نظرنبازد جز با چنین حریفی سعدی غزل نگوید جز بر چنین غزالی . سعدی .مردم چشم من ار با تو نظر با...