کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آهنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آهنی
لغتنامه دهخدا
آهنی . [ هََ ](ص نسبی ) از آهن . منسوب به آهن . آهنین : میان من و او بایوان درست یکی آهنی کوه گفتی برست . فردوسی .برافراشتم گرزسیصدمنی برانگیختم باره ٔ آهنی .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
نرم آهنی
لغتنامه دهخدا
نرم آهنی . [ ن َ هََ ] (حامص مرکب ) زبونی . عاجزی . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). صفت نرم آهن : که در من چه نرم آهنی دیده ای که پولاد اورا پسندیده ای .نظامی .
-
واژههای همآوا
-
احنی
لغتنامه دهخدا
احنی . [ اَ نا ](ع ن تف ) مهربان تر. شفیق تر: هو احنی الناس ضلوعاً علیک ؛ ای اشفقهم علیک . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || (ص ) مرد گوژپشت . کوزپشت . مؤنث : حَنْواء.
-
جستوجو در متن
-
سفلی
لغتنامه دهخدا
سفلی . [ س ُ ] (اِ) دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود. (برهان ). دیگ آهنی را گویند که سرش گشاده بود و اهل هندکراهی خوانند. (آنندراج ) (شرفنامه ).
-
قطب
لغتنامه دهخدا
قطب . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ستونه ٔ آهنی آسیا و چرخ . (منتهی الارب ). آهنی است در سنگ پائین آسیا که سنگ بالا بر آن گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قُطْب شود.
-
سکارآهنج
لغتنامه دهخدا
سکارآهنج . [ س ُ هََ ] (اِ مرکب ) آهنی باشد سرکج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنور برآرند. (برهان ). آهنی باشد سرکج که بدان گوشت از دیگ و نان از تنوربرآرند و اکنون آن را آتش کش گویند زیرا سُکار انگشت افروخته باشد. (آنندراج ). سیخ آهنی که بدان انگشت ا...
-
قعو
لغتنامه دهخدا
قعو. [ ق َع ْوْ ] (ع اِ) چرخ چاه چوبین باشد، یا آهنی مانند آن . || محور آهنی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دو چوب بکره ٔ دلو که تیر چرخ بر آن باشد، یا آهنی است که بر او بکره گردد.(منتهی الارب ). || (ص ) رجل قعوالعجیزتین ؛ مرد لاغرسرین ، یا درشت...
-
وریا
لغتنامه دهخدا
وریا. [ وَرْ ] (اِ) چکش آهنی بزرگ . (ناظم الاطباء).
-
لاویاء
لغتنامه دهخدا
لاویاء. (ع اِ) گیاهی است . || آهنی که بدان داغ کنند. (منتهی الارب ).
-
دیزندان
لغتنامه دهخدا
دیزندان . [ زَ ] (اِ مرکب ) سه پایه ٔ آهنی باشد که دیگ مسین را بر بالای آن گذارند و طعام پزند. (برهان ) (از آنندراج ). سه پایه ٔ آهنی را گویند که دیزه بمعنی دیگ مسی را بر بالای آن نهند و اطعمه پزند. (جهانگیری ).
-
مقطلة
لغتنامه دهخدا
مقطلة. [ م ِ طَ ل َ ] (ع اِ) آهنی است که بدان برند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آهنی که بدان می برند. ج ، مقاطل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
کرمیخ
لغتنامه دهخدا
کرمیخ . [ ک َ ] (اِ) گل میخ است که سر پهن آهنی است . || میخ سربزرگ چوبی را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء).