کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمیخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هوش بر
لغتنامه دهخدا
هوش بر. [ ب َ ] (نف مرکب ) بَرنده ٔ هوش . (لغات شاهنامه ) : بفرمود تا داروی هوش برپرستنده آمیخت با نوش بر.فردوسی .
-
احساف
لغتنامه دهخدا
احساف . [ اِ ] (ع مص ) اَحسف التمر؛ آمیخت با خرما، خرمای تباه شده ٔ فروریخته را. (منتهی الارب ).
-
اخدر
لغتنامه دهخدا
اخدر. [ اَ دَ ] (اِخ ) نام اسبی نرکه اسب های اخدریه بدو منسوبست . || فحلیست که از بند رهائی یافته با ماده خران کاظمه آمیخت .
-
تأدیم
لغتنامه دهخدا
تأدیم . [ ت َءْ ] (ع مص ) آمیختن نان را با نانخورش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): ادم الخبز؛ بسیار آمیخت نان را با نان خورش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تزاویق
لغتنامه دهخدا
تزاویق . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تزویق . (ناظم الاطباء): ورنگهای گوناگون آمیخت از بهر تزاویق دیوارهای سارها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 32). رجوع به تزویق شود.
-
ابی خویشتن
لغتنامه دهخدا
ابی خویشتن . [ اَ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بیخود. بیهوش . مغمی علیه : بفرمود تا داروی هوش بر [منیژه ]پرستنده آمیخت با نوش بربدادند و چون خورد شد مرد [ بیژن ] مست ابی خویشتن سرش بنهاد پست .فردوسی .
-
انکتیل دوپرون
لغتنامه دهخدا
انکتیل دوپرون . [ اَ پ ِ رُن ْ ] (اِخ ) (1731-1805 م .) مستشرق مشهور فرانسوی . وی برای فراگرفتن اوستا به هند رفت و با زردشتیان آمیخت . معروفترین اثر وی ترجمه ٔ فرانسوی اوستاست . وی نخستین مترجم و ناشر اوستا به زبانهای اروپایی است . (از دایرةالمعارف ف...
-
غیلان الموسوس
لغتنامه دهخدا
غیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با کس نمی آمیخت و از کس چیزی نمی پذیرفت و کس نمی دید که او چه میخورد. محمدبن السمین گویند: غ...
-
زباد
لغتنامه دهخدا
زباد. [ زُب ْ با ] (ع اِ) لغتی است در زبد. کفک شیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفک شیر و آن آب و جز آن . (مهذب الاسماء). || شیر بی مصرف . (اشتینگاس ). || آنچه بیخیر است و در مثل است :اختلط الحاثر بالزباد؛ ی...
-
سرمازده
لغتنامه دهخدا
سرمازده . [ س َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که از سرما آفت دیده باشد : سرمازدگان را به ماه بهمن خفتانه ٔ خر خز و پرنیان است . ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 72).و سرمازده را اندکی ... اندر شراب صافی حل کنند و بدهند نافع باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). علاج چشم...
-
قزوینی
لغتنامه دهخدا
قزوینی . [ ق َزْ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن جعفر، مکنی به ابومحمد. از فقهاء شافعی است که در مصر مجلس درس داشت و در رمله متصدی منصب قضاء بود و به شایستگی شهرت یافت . وی قوه ٔ شنوایی نداشت و ازاینرو حدیث را مینوشت و میفهمید و از بر میکرد. حافظان حدیث گرد ...
-
اشباح
لغتنامه دهخدا
اشباح . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ شبح . کالبدها. (از منتهی الارب ) (دَهار). شخص ها یعنی بدنها و جسمها. (غیاث ). || سایه ها. || سیاهی ها که از دور دیده میشود. || سیاهی و هیأتی که از دور بنظر آید : نقد عشق از سرای ارواح است نه ز اشخاص و شکل و اشباح است . سنائی...
-
مغث
لغتنامه دهخدا
مغث . [ م َ ] (ع مص ) دارو اندر آب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). مالیدن و سودن دوا را در آب تا بگدازد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زشت و رسوا کردن آبرو و ناموس کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مغث عرض فلا...
-
زرورق
لغتنامه دهخدا
زرورق . [ زَ وَ رَ ] (اِ مرکب ) طلق که در عرف هند ابرک گویند. (آنندراج ) (بهار عجم ). زرک . (فرهنگ فارسی معین ): ... و زرورق که به نگارگری بکار برند اوفرمود و رنگهای گوناگون آمیخت از بهر تزاویق دیوارهای سراها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترانج ص 32)....
-
قتل
لغتنامه دهخدا
قتل .[ ق َ ] (ع مص ) کشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ) (منتهی الارب ). قَتلَه . (منتهی الارب ) : قتل این کشته به شمشیر تو تقدیر نبودورنه هیچ از دل بی رحم تو تقصیر نبود. حافظ.|| بر تن زدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گویند: قتل الرجل ؛ بر تن ...