کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آموزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آموزی
لغتنامه دهخدا
آموزی . (ص ، اِ) نام یکی از چهار طبقه ٔ مردم که جمشید نهاد. و آموزیان عباد یا رؤسای دین بودند. واین کلمه مصحّف آتوربان و آتوریان است : گروهی که آموزیان خوانیَش برسم پرستندگان دانیَش . فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
نصیحت آموزی
لغتنامه دهخدا
نصیحت آموزی . [ ن َ ح َ ] (حامص مرکب )عمل نصیحت آموز. رجوع به نصیحت آموز شود : فصل دیگر نصیحت آموزی پادشه را به فتح و فیروزی .نظامی .
-
نیکی آموزی
لغتنامه دهخدا
نیکی آموزی . (حامص مرکب ) عمل نیکی آموز. امر به معروف . رجوع به نیکی آموز شود.
-
دانش آموزی
لغتنامه دهخدا
دانش آموزی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل دانش آموز. طالب علمی . طلب علم . علم آموزی . تعلم : از سر فرخی و فیروزی کرد از آن خضر دانش آموزی . نظامی .وآنکه دانش نباشدش روزی ننگ دارد ز دانش آموزی . نظامی .از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده ...
-
جستوجو در متن
-
مؤدبی
لغتنامه دهخدا
مؤدبی . [ م ُ ءَدْ دِ ](حامص ) صفت مؤدب . معلمی . استادی . مربی گری . فرهنگ آموزی . ادب آموزی . تعلیم . آموزش . (از یادداشت مؤلف ).- مؤدبی کردن ؛ معلمی کردن . مدرسی کردن . تعلیم . تدریس . تأدیب . فرهنگ آموزی : پدرش امیرمحمودرا مؤدبی کرده بود ب...
-
پیشه آموختن
لغتنامه دهخدا
پیشه آموختن . [ ش َ / ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) هنر آموختن . فرا گرفتن هنر. کسب هنر : گفت چه پیشه می آموزی ؟ گفت قرآن حفظ میکنم . (نوروزنامه ).
-
بدآموزی
لغتنامه دهخدا
بدآموزی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل بدآموز. مقابل نیک آموزی . (فرهنگ فارسی معین ). بد آموختن کسی را. (یادداشت مؤلف ) : چو رخشنده شد راه کیهان خدیونهان شد بدآموزی و راه دیو. فردوسی .و رجوع به بدآموز شود.
-
حرفة
لغتنامه دهخدا
حرفة. [ ح ِ ف َ ] (ع اِ) پیشه . (دهار). شغل . حرفت . صناعت که روزی بدان بدست آرند. کار. کسب .- امثال : حرفه آموزی از حرقت مفلسی نسوزی . (جامعالتمثیل ).|| تیزی . تندی . || طعمة.
-
فرهنگی
لغتنامه دهخدا
فرهنگی . [ ف َ هََ ] (ص نسبی ) فرهنگدان . اهل فرهنگ . آنکه در پی دانش و دانش آموزی بود : سخن پیش فرهنگیان سخته گوی به هر کس نوازنده و تازه روی . فردوسی . || معلم . استاد. آموزگار : به فرهنگیان ده مرا از نخست چو آموختم زند و استا، درست . فردوسی .بدانن...
-
بخشش آموز
لغتنامه دهخدا
بخشش آموز. [ ب َ ش ِش ْ ] (نف مرکب ) بخشش آموزنده . آنکه با داد و دهش فراوان خود، روش و طرز بخشندگی و داد و سخاوت را بدیگران یاد دهد : نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام .حافظ.
-
الفت آموز
لغتنامه دهخدا
الفت آموز. [ اُ ف َ ] (نف مرکب ) الفت دهنده . آموزنده ٔ دوستی . انس دهنده . || (اِخ ) در شعر زیر مراد از آن ، خداوند است : خارخاری در دلت از عشق پیدا میکندالفت آموزی که پنهان کرد آتش را بسنگ .مظفرمیرزا (از بهار عجم ).
-
دادخواهی
لغتنامه دهخدا
دادخواهی . [ خوا / خا ](حامص مرکب ) عمل دادخواه . تظلم . شکوه . رفع قصه . برداشت قصه . گزارش . ظلامه .مظلمه . تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم . (ناظم الاطباء) : از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش آموزی آسان شده .نظامی .
-
ملایمت
لغتنامه دهخدا
ملایمت . [ م ُ ی َ / ی ِ م َ ] (از ع ، اِمص ) سازواری . (غیاث ). مأخوذ از تازی ، موافقت و سازواری . (ناظم الاطباء). ملائمة. و رجوع به ملائمة شود. || مجازاً به معنی نرمی . (غیاث ). خوشی و خوبی و نرمی .- باملایمت ؛ بانرمی و باآهستگی و با درنگ و آرام ...