کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آماده شد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آماده شدن
لغتنامه دهخدا
آماده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بساختن . بسغدن . سغدن . آسغدن . بسیجیدن . سیجیدن . ساختن . شکردن . آراستن . حاضر، مهیا، مستعد، معد، مثمر، ممهد شدن . استعداد. تَهَیﱡاء. تیار، بساز، بسامان ، ساخته و پرداخته شدن .
-
آماده کردن
لغتنامه دهخدا
آماده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اِعداد. احتشاد. برساختن . ساختن . مهیا کردن . اشراط. تیار، راست ، بسامان کردن . پرداختن . ساختن و پرداختن . آمادن .
-
آماده کرده
لغتنامه دهخدا
آماده کرده . [ دَ / دِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ساخته . مُعَدّ.
-
ساخته و آماده
لغتنامه دهخدا
ساخته و آماده . [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساخته وپرداخته . حاضر و آماده : چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
-
حاضر و آماده
لغتنامه دهخدا
حاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
-
جستوجو در متن
-
توح
لغتنامه دهخدا
توح . [ ت َ ] (ع مص ) آماده و مهیا شدن : تاح له الشی ٔ؛ آماده و مهیا شد برای او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بسیجنده
لغتنامه دهخدا
بسیجنده . [ ب َ ج َ دَ / دِ] (نف ) بسیچنده . شخصی را گویند که استعداد و سامان کاری کند و آماده و مهیا سازد. (برهان ). آماده و مهیا کننده (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از بسیچیدن . یعنی حاضرشونده و حاضر کننده . (مجمعالفرس ) : چو شد هفته و کار شد ساخته ...
-
اجثئلال
لغتنامه دهخدا
اجثئلال . [ اِ ث ِءْ ] (ع مص ) واخیدن مرغ پر و موی خود را: اِجثأل ّ الطائر؛ پرباد کردپرها را و برافراشت . و اجثأل ّ الرّیش ؛ پرباد و برافراشته شد پر. (منتهی الارب ). || اِجْثأل ّ النبت ؛ دراز شد و درهم پیچید یا این قدر بالید که در دست توان گرفت . ...
-
فعل مرکب
لغتنامه دهخدا
فعل مرکب . [ ف ِ ل ِ م ُ رَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح دستور) فعلی است که از دو کلمه یا بیشتر تشکیل شود، مانند: آماده شد، به دست گرفت ، اقدام کرد و مانند آن .
-
غذا ساختن
لغتنامه دهخدا
غذا ساختن . [ غ ِ / غ َ ت َ ](مص مرکب ) آماده کردن غذا. تهیه ٔ طعام : شد ز اقبال و ز فرت در لطافت آنچنانک زهر قاتل گر غذا سازی نیابی زو ضرر.سنائی .
-
بر کار کردن
لغتنامه دهخدا
بر کار کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آماده ٔ کار کردن . بکار انداختن . برای بکار بردن مهیا ساختن : لیث علی منجنیق ها بر باره برنهاد و بر کار کرد. (تاریخ سیستان ). بعد از آن بپای حصار طاق شد و منجنیقها بر کار کرد. (تاریخ سیستان ).
-
تیزجنگ
لغتنامه دهخدا
تیزجنگ . [ ج َ ] (ص مرکب ) مهیا و آماده ٔنبرد. (از فهرست ولف ). برانگیخته ٔ جنگ : چو بشنید بهرام شد تیزجنگ بیامد یکی تیغ هندی به چنگ . فردوسی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
متشمر
لغتنامه دهخدا
متشمر.[ م ُ ت َ ش َم ْ م ِ ] (ع ص ) آماده ٔ کار. (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا و آماده شده ٔ برای کاری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ): چون ... فضیحت خود بدید [ شتربه ] ... مستعد و متشمر روی بگرداند. (کلیله و دمنه )....
-
ساخته شدن
لغتنامه دهخدا
ساخته شدن . [ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... کار کسی ) بر آمدن حاجت او : چون کار همه ساخته شد از کرم توبایدکه شود ساخته کار شعرا نیز. سوزنی .|| (... کاری را) مهیا و آماده ٔ آن گردیدن .