کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسیاسنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آسیاسنگ
لغتنامه دهخدا
آسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی : یکی آسیاسنگ را درربودبه نزدیک رستم درآمد چو دود. فردوسی .برگرفت آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).سهمگین آبی...
-
جستوجو در متن
-
کواکب
لغتنامه دهخدا
کواکب . [ ک ُ ک ِ ] (اِخ ) کوه معروفی است و از سنگهای آن آسیاب می سازند. (از معجم البلدان ). کوهی است که از آن آسیاسنگ سازند. (منتهی الارب ).
-
پس خزیدن
لغتنامه دهخدا
پس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) واپس خزیدن . خزیدن بعقب :برگرفت آن آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد.مولوی .
-
سنگ آسیا
لغتنامه دهخدا
سنگ آسیا. [ س َ ] (اِ مرکب ) دو تخته سنگ گرد که در میان آنها چیزها را بسایند و آرد کنند. (ناظم الاطباء). آسیاسنگ . حجرالرحی . رحا. لافظة : گرم سنگ آسیا بر سر بگردددل آن دل نیست کز دلبر بگردد. نظامی .چون بدیدی گردش سنگ آسیاآب جو را هم ببین آخر بیا. مو...
-
حرکت وضعی
لغتنامه دهخدا
حرکت وضعی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت در وضع. حرکتی که با آن جسم از وضعی به وضع دیگر منتقل شود، چه متحرک به استداره یعنی گِردگردان نسبت اجزاء آن با اجزاء مکان وی تبدیل یابد در حالتی که ملازم مکان خویش است و از مکان خود بیرون ...
-
سهمگین
لغتنامه دهخدا
سهمگین . [س َ ] (ص مرکب ) خوفناک . ترسناک . ترس آور : یکی سهمگین کار دارم بزرگ کز آن خیره گردد دو چشم سترک . فردوسی .ز زابلستان رستم آید بجنگ زیانی بود سهمگین زین درنگ . فردوسی .تیر بر پیل آزماید تیغ بر شیر ژیان اینت مردانه سواری اینت مردی سهمگین . ف...
-
زیرین
لغتنامه دهخدا
زیرین . (ص نسبی ) فرودین . اسفل . مقابل زبرین . تحتانی . سفلی . زیری . منسوب به زیر. مقابل فوقانی و برین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقابل زبرین . (آنندراج ). منسوب به زیر. آنچه در زیر است . پائینی . فرودین . مقابل زبرین . (فرهنگ فارسی معین ) : عبید...
-
ایمن بودن
لغتنامه دهخدا
ایمن بودن . [ م ِ دَ ] (مص مرکب ) مطمئن بودن . مصون بودن . محفوظ بودن : وز او دارد از کار نیکی سپاس بدو باشد ایمن و زو در هراس . فردوسی .نگر تا نبندی دل اندر جهان نباشی بدو ایمن اندر نهان . فردوسی .یکی باره ٔ گامزن برنشین مباش ایچ ایمن به توران زمین ...
-
حجرالرحی
لغتنامه دهخدا
حجرالرحی . [ ح َ ج َ رُرْ رَ حا ] (ع اِ مرکب ) سنگ آسیا. آسیاسنگ . قوف . سنگی است سیاه و با سوراخها مانند اسفنج و با صلابت و از جبال طرف شرقی حلب خیزد و در آخر سیم گرم و خشک و محلل و حابس خون حیض و چون گرم کرده سرکه را بر او ریخته عضو را ببخار او نگه...
-
آسیا
لغتنامه دهخدا
آسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن ، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی . طاحونه . آس .آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم سیستان را ] آسیاها است بر باد سا...
-
سنگ
لغتنامه دهخدا
سنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). هر یک از توده های بزرگ و سخت معدنی و طبیعی که دارای ساختمانی صلب و املاح و عناص...
-
گران
لغتنامه دهخدا
گران . [ گ ِ ] (ص ) پهلوی گران (سنگین و ثقیل ) از اوستا گئورو از گرو ، پارسی باستان گرانه (؟) ، کردی گران (ثقیل ، گران ، سخت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سخت . وزین . غالی . غالیه . ثقیل و سنگین که در مقابل خفیف و سبک است : عجب آید زتو مرا که ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (پسوند) در قدیم به آخر فعل ملحق می گردید و در معانی زیر به کار می رفت : 1- برای استمرار، این یاء بجای «می » یا «همی » به آخر فعل ماضی ساده یا مطلق پیوندد و بر استمرار و دوام دلالت کند و چون از شش صیغه ٔ ماضی به دو صیغه ٔ مفرد مخاطب و جمع مخاطب مل...
-
اضافة
لغتنامه دهخدا
اضافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) اضافه . اضافت . گریختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضافه از کسی ؛ ترسیدن و حذر کردن از وی . (از قطر المحیط) (از اقرب الموا...