کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آسد
لغتنامه دهخدا
آسد. [ س ُ ] (ع اِ) ج ِ اَسَد.
-
واژههای مشابه
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) (اتابک ...) صاحب دربند در زمان سلطان جلال الدین خوارزمشاه طفلی بود در تحت سرپرستی اتابکی ملقب به اسد. این اتابک بطیب خاطر بخدمت سلطان رسید و در دادن راه عبور بسپاهیان قنقلی و قبچاقی خود پیشقدم شد. جلال الدین هم او را اکرام کرد ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) (بنی ...) قبیله ای است از نسل سبا. (انساب سمعانی ص 6). یکی از قبائل بزرگ عرب و مشتمل بر بطون بسیار و جد اعلای این قبیله اسدبن خزیمه است . مسکن قبیله عبارت است از قسمتهائی از نجد که در سمت کرخ واقع گشته . گوینداراضیی که اقامتگاه...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) (میرزا اسداﷲخان ). یکی از شعرای هندوستان . پدر او از مردم سمرقند بود و وی در اگره تولد یافته و در دهلی میزیسته است و مورد توجه بهادرشاه شد و «نواب » لقب یافت . اشعار وی بزبان فارسی و اردو است . کتابی هم در انشا دارد و در مدایح ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن سامان . نام پدر احمد مؤسس دولت آل سامان است . وی از جانب طاهر ذوالیمینین حکمران خراسان ببعض امور مهمه ٔ دولتی مأمور و منصوب شده بود و پس از وی پسران او احمد و نوح از طرف مأمون خلیفه به ولایت فرغانه و سمرقند گماشته شدند و...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ قسری . برادر خالدبن عبداﷲ قسری است که یکی از امرای دولت اموی بود و اسد در عصر هشام بن عبدالملک از جانب برادر خویش بسال 106 هَ .ق . بولایت خراسان مأمور ومنصوب شد. در همین ناحیه و ماوراءالنهر نبردهای بسیار کرد و فتوحات...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزّی . ابن قصی بن اسد پدر خویلد. و او پدر خدیجة الکبری زوجه ٔ رسول است . (مجمل التواریخ و القصص ص 238 و 301).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبیده قرظی . یکی از اصحاب نبوی (ص ) است .
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن فرات . یکی از فقهای مشهور مالکی و صاحب کتاب معروف اسدیه در فقه . وی بسال 203 هَ.ق . قاضی قیروان بود و در کارهای سیاسی نیز بصیرت و مهارت داشت و در تاریخ 212 از جانب زیادةاﷲبن اغلب با لشکر زیاد بفتح صقلیه مأمور گشت و در سنه ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن کرزبن عامر. یکی از اصحاب نبی (ص ) است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن یزید شیبانی . یکی از امرای خلفای عباسی . وی در زمان هارون الرشید در سنه ٔ 185 هَ .ق . پس از فوت پدر والی موصل و آذربایجان و ارمنیه شد و در سایه ٔ دلیری و کاردانی مورد اعتماد امین خلیفه ٔ عباسی گردید ولی در سال 196 هَ .ق . ب...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای از مُضَر پسر خزیمه . (منتهی الارب ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب ازد (ازد شنوءة). (انساب سمعانی ذیل اسدی ). رجوع به ازد و رجوع بفهرست عیون الاخبار و فهرست البیان و التبیین شود.
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) نام پسر ربیعةبن نِزار که پدر قبیله ای بوده است . (منتهی الارب ).