کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزاده خو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزاده خو
لغتنامه دهخدا
آزاده خو. [ دَ / دِ ](ص مرکب ) آزاده خوی . دارای خوی آزادگان : همی تیر و چوگان کنند آرزوی چه فرمان دهد شاه آزاده خوی ؟ فردوسی .گمانت چنین است کاین تاج و تخت سپاه و فزونی و نیروی بخت ز گیتی کسی را نبد آرزوی از آن نامداران آزاده خوی ...جهان را بمردی نگ...
-
واژههای مشابه
-
ازادة
لغتنامه دهخدا
ازادة. [ اِ دَ ] (ع مص ) توشه دادن . (منتهی الارب ).
-
آزاده سرو
لغتنامه دهخدا
آزاده سرو. [ دَ / دِ س َرْوْ ] (اِ مرکب ) سرو آزاد : یلی دید مانند آزاده سروبرخ چون تذرو و میان همچو غَرْو.فردوسی .
-
آزاده خوی
لغتنامه دهخدا
آزاده خوی . [ دَ ](اِخ ) نامی است که فریدون بزن تور داد : زن سلم را کرد نام آرزوی زن تور را نام آزاده خوی زن ایرج نیک پی را سهی کجا بد سهیلش بخوبی رهی .فردوسی .
-
آزاده دل
لغتنامه دهخدا
آزاده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) فارغ بال . || صالح . (برهان ). || حلال زاده . (برهان ).
-
آزاده مرد
لغتنامه دهخدا
آزاده مرد. [ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده . جوان مرد. فتی ̍ : چه گفت آن سخن گوی آزاده مردکه آزاده را کاهلی بنده کرد. فردوسی .بترسید شاپور آزاده مرددلش گشت پردرد و رخساره زرد. فردوسی .بزرگان ایران همه پر ز دردبرفتند با شاه آزاده مرد. فردوسی ...
-
آزاده مردم
لغتنامه دهخدا
آزاده مردم . [ دَ / دِ م َ دُ ] (ص مرکب ) آزادمرد. آزاده مرد : نهان در جهان چیست آزاده مردم نبینی نهان را به بینی عیان را.ناصرخسرو.
-
آزاده مردی
لغتنامه دهخدا
آزاده مردی . [ دَ / دِ م َ ] (حامص مرکب ) آزادمردی . چگونگی و صفت آزاده مرد.
-
آزاده وار
لغتنامه دهخدا
آزاده وار. [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) آزادوار. با صفت آزاده . چون آزاده : گشاده درِ هردو آزاده وار میان ْ کوی کندوری افکنده خوار. ابوشکور.هزار آفرین باد هر ساعتی بر آن عادت و خوی آزاده وار.فرخی .
-
جستوجو در متن
-
خفنده
لغتنامه دهخدا
خفنده . [ خ ُ ف َ دَ /دِ ] (نف ) جهنده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هم آهو خفنده ست و هم تیزتک هم آزاده خو مطوع و تیزگام .فرالاوی .
-
نیک خوی
لغتنامه دهخدا
نیک خوی . (ص مرکب ) نیک خو. رجوع به نیک خو شود : به شاه جهان گفت کای نیک خوی مرا چهر سام آمده ست آرزوی . فردوسی .بدو گفت آمد گه آرزوی بگویم ترا ای زن نیک خوی .فردوسی .بدو گفت کای مادر نیک خوی بنگزینم این راه بر آرزوی . فردوسی .ایزد این دولت فرخنده و ...
-
پالیز
لغتنامه دهخدا
پالیز. (اِ) فالیز. جالیز. باغ . بوستان . گلستان : بپالیز چون برکشد سرو شاخ سر تاج خسرو برآید ز کاخ . فردوسی .یکی شارسان گردش اندر فراخ پر ایوان و میدان و پالیز و کاخ . فردوسی .بدو گفت گوینده کای شهریاربپالیز گل نیست بی رنج خار. فردوسی .ستاره بریشان ب...
-
ملک زاده
لغتنامه دهخدا
ملک زاده . [ م َ ل ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) شاهزاده . (ناظم الاطباء). فرزند ملک : میر محمود ملک زاده ٔ محمودسیرشاه محمودملک فره محمودفعال . فرخی .ملک زاده مسعود محمود غازی که بختش جوان باد و یزدانش یاور.فرخی .ملک باش و آباد کن مملکت راوز آب...