کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتشزنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
آتش زنه
لغتنامه دهخدا
آتش زنه . [ ت َ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چیزی که با آن بسودن و اصطکاک آتش پدید آرند، خواه از دو چوب باشد که زبرین را زند و زیرین را زنده گویند، و خواه از آهن و سنگ بود که آن را سنگ و چخماق خوانند. زند و زنده . قداحه . مقدحه . چخماق : ای خداوندی که ر...
-
جستوجو در متن
-
چقمق
لغتنامه دهخدا
چقمق . [ چ َ م َ ] (ترکی ، اِ) مخفف چقماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). چقماق . و آتشزنه . (ناظم الاطباء). چخماخ . چخماق . چخمق . سنگ چخماق . و رجوع به چخماق شود.
-
چقماق
لغتنامه دهخدا
چقماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج ) (غیاث ). آتشزنه و چخماق . (ناظم الاطباء). چخماق . سنگ چخماق . چقمق . و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود. || طعنه و سرزنش . (آنندراج ). ...
-
چخماغ
لغتنامه دهخدا
چخماغ . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) چخماق .بمعنی آتشزنه . (ناظم الاطباء). رجوع به چخماق شود.
-
نه
لغتنامه دهخدا
نه . [ ن َ / ن ِ ](پسوند) در بعضی مرکبات مخفف انده (علامت نعت فاعلی )است : گزنه (= گزنده )، دوسنه (= دوسنده )، کارتنه (= کارتننده )، آکنه (= آکننده )، پاروزنه (= پاروزننده )،سرپوشنه ، شکاونه . (از یادداشتهای مؤلف ). آتشزنه .
-
چخماخ زدن
لغتنامه دهخدا
چخماخ زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) چخماخ بکار بردن . بوسیله ٔ چخماخ آتش روشن کردن . دو پاره ٔ سنگ چخماخ را بهم زدن ، تا آتش از آن جهد. چخماق زدن .با آتشزنه آتش افروختن . || تبرزین زدن .
-
موری
لغتنامه دهخدا
موری . (ع ص ) نعت فاعلی از ایراء. رجوع به ایراء (ماده ٔ وری ) شود. آنکه آتش برمی آورد از آتشزنه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موریة. || پیه ناک و استخوان پرمغز گرداننده فربهی شتر را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ، ماده ٔ وری ). || آن که منضم ...
-
چخماخ
لغتنامه دهخدا
چخماخ . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه را گویند. (برهان ) (جهانگیری ). آتشزنه و آنرا بترکی چقماق گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آتشزنه و سوخته دان .(ناظم الاطباء). آلت فلزی که بسنگ خورده آتش میدهد که نام دیگرش آتشزنه است ، و در این معنی مبدل از چقماق تر...
-
واری
لغتنامه دهخدا
واری . (ع ص ) وار. آتشزنه که زود آتش دهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بسیارپیه . فربه پیه . پیه ناک . آکنده و فربه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). فربه . (منتهی الارب ). پیه آکنده و فربه . (از اقرب الموارد). || مسک وار...
-
دعر
لغتنامه دهخدا
دعر. [ دُ ع َ ] (ع ص ) عود دعر؛ عود ردی بسیاردود. (منتهی الارب ). عود که دود کند و آتش نگیرد. (از اقرب الموارد). || زند دعر؛ آتشزنه که بارها برای آتش زدن از آن استفاده کرده باشند در نتیجه سر آن سوخته باشد و دیگر آتش ندهد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان...
-
مرو
لغتنامه دهخدا
مرو. [ م َرْوْ ] (ع اِ) سنگی است سفید و رقیق و شکننده و درخشان که از آن آتشزنه گیرند، و یا سنگی است سخت مشهور به صوان ، که از آن «ظر» می سازند و ظر آلتی است سنگی و برنده و دارای لبه ای تیز چون لبه ٔ کارد که برای ذبح کردن به کار میرود. یک قطعه آن مروة...
-
اغتلاث
لغتنامه دهخدا
اغتلاث . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گرفتن آتشزنه ازدرخت ناشناخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آتش زنه از درختی گرفتن که نداند روشن میشود یا نه . (از اقرب الموارد). اِعِتلاث . اغتلث الزند: اخذه من شجر لایدری اء یوری ام لا. (اقرب الموارد). || آتش نادادن آت...
-
چخماق
لغتنامه دهخدا
چخماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) آتش زنه ، و آن را به ترکی «چقماق » گویند. (آنندراج ). چخماغ . بمعنی آتش زنه . (از ناظم الاطباء). آتش باره . (فرهنگ نعمةاﷲ). چخماخ . سنگ چخماق . سنگ آتشزنه . آتش افروزنه . آتش گیره . چقمق . آتش پرک . زند (بعربی ). سنگ یا قط...
-
حباحب
لغتنامه دهخدا
حباحب . [ ح ُ ح ِ ] (ع اِ) کرم شب تاب . چراغله . آتشپزه . کرم شب افروز. کرم شب فروز. شب تاب . شب افروز.شب فروز. شب چراغک . آتشک . چراغک . کمیچه . کاونه . سراج اللیل . سوزنه . شب سوزنه . زنازاده . ولدالزنا. گی ستاره . عروسک . یراع . طیبوث . سراج القطل...