کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبکامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبکامه
لغتنامه دهخدا
آبکامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نان خورشی و نوعی از گوارشن بوده است بطعم ترش ، وآن را از نان خشک گندم یا جو که در آب خیسانده و مدتی برای تخمیر در آفتاب مینهاده اند حاصل کنند، و گاهی پودنه و تخم کرفس و دارچینی و قرنفل و ابازیر دیگربر آن می افزایند. ...
-
جستوجو در متن
-
کواس
لغتنامه دهخدا
کواس . [ ک ِ ](روسی ، اِ) آبکامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
فواده
لغتنامه دهخدا
فواده . [ ف َ دَ / دِ ] (اِ) خمیر خشکی را گویند که ازآن آبکامه سازند، و آبکامه خورشی است که از ماست و شیر و تخم سپند سوختنی و خمیر خشک سازند. (برهان ).
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ُرْ ری ی / م ُرْ ی ی ] (ع اِ) نان خورشی است مانند آبکامه . (منتهی الارب ). آبکامه . (دهار). آنچه قاتق نان کنند. و گویی نسبت است به مُرّ. عامه ٔ مردم آن را کامخ گویند و در نزد اطباء از داروهای قدیم بشمار می آید. بهترینش آن است که از آرد جو س...
-
فوده
لغتنامه دهخدا
فوده . [ دَ / دِ ] (اِ) خمیر خشک را گویند که از آن آبکامه سازند، و آن خورشی است مشهور در صفاهان . (برهان ). فودج . رجوع به فودج شود.
-
بن
لغتنامه دهخدا
بن . [ ب ُن ن ] (ع اِ) نوعی طعام است مانند آبکامه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
فلاته
لغتنامه دهخدا
فلاته . [ ف ُ / ف ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) نوعی از حلواست که آن را با شیر گوسفند پزند، و در فارسی آن را میده خوانند. (برهان ). فراته . فراتق . (یادداشت مؤلف ) : از وی [شهر مرو] پنبه ٔ نیک و اشترغار و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. (حدو...
-
فودج
لغتنامه دهخدا
فودج . [ دَ ] (معرب ، اِ) مایه ٔ آبکامه است ، و بعضی ترشیها را نیز مایه میشود، و آن را از آرد گندم و آرد جو که به آب گرم خمیر کرده باشند بی نمک ترتیب میدهند و در برگ انجیر پیچیده در ظرفی کرده در سایه میگذارند تا متعفن شود و خشک گردد... (حکیم مؤمن ).
-
کوامخ
لغتنامه دهخدا
کوامخ . [ ک َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ کامخ و آن معرب کامه است . (از اقرب الموارد). آبکامه که از آن نان خورش سازند. (منتهی الارب ذیل کامخ ). ج ِ کامخ معرب کامه . نان خورش از پودنه و شیر و ادویه ٔ حاره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کامه ها. (فرهنگ فارسی معین...
-
مطنجنه
لغتنامه دهخدا
مطنجنه . [ م ُ طَ ج َ ن َ / ن ِ ] (اِ) چیزهای بریان کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و طعام او، گوشت بزغاله و مرغ خانگی و تذرو و طیهوج ... مطنجنة. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (یادداشت ایضاً). و قلیه ٔ خشک و اسفیدباها و گوشت بریان و مطنجنه و کباب و قلیه...
-
قانصة
لغتنامه دهخدا
قانصة. [ ن ِص َ ] (ع اِ) سنگ دان مرغ را گویند. پوست اندرونی او را خشک کرده بسایند و با شراب بیاشامند درد معده را نافع باشد خاصه پوست سنگدان خروس . گویند عربی است . (برهان ). روده و اندرون مرغ . ج ، قوانص . (منتهی الارب از حاشیه ٔ برهان چ معین ) (ناظم...
-
مشطور
لغتنامه دهخدا
مشطور. [ م َ ] (ع ص ) نان آبکامه اندوده . (منتهی الارب ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دونیم شده . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض )مشطور از بحر رجز که سه اجزای آن را از شش جزو انداخته باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الا...
-
چکندر
لغتنامه دهخدا
چکندر. [ چ ُ ک ُ دَ ] (اِ) چغندر. (ناظم الاطباء). همان چکندر و چقندر است . تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند : علی را چشم درد کرد گفت [ رسول ص ] از این مخور و از این خور، یعنی چکندر ب...
-
ماهیابه
لغتنامه دهخدا
ماهیابه . [ ماه ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) صحناة. (دهار) (مهذب الاسماء). خوردنیی باشد که درلار و شیراز از ماهی اشنه سازند و آن را به عربی صحنات گویند گرم و خشک است در دویم . (برهان ). خورشی است که در گرمسیرات فارس خاصه لارستان سازند و آن چنان باشد که م...