کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبست
لغتنامه دهخدا
آبست . [ ب َ ](اِ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || (ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته .
-
آبست
لغتنامه دهخدا
آبست . [ ب ِ ] (ص ) مخفف آبستن : مریمان بی شوی آبست از مسیح خامشان بی لاف و گفتار فصیح . مولوی .مشتری شو تا بجنبد دست من لعل زاید معدن آبست من . مولوی .آنچه آبست است شب جز آن نزادحیله ها و مکرها باد است باد. مولوی .از یکشبه همخوابی جود تو عجب نیست گر...
-
واژههای مشابه
-
ابست
لغتنامه دهخدا
ابست . [ اَ ب ِ / اِ ب َ ] (اِ) گوشت ترنج است و به عربی شحم الاترج گویند. (برهان ). بلغت مغربی گوشت بالنگ است . (تحفه ). پیه بالنگ .
-
واژههای همآوا
-
ابست
لغتنامه دهخدا
ابست . [ اَ ب ِ / اِ ب َ ] (اِ) گوشت ترنج است و به عربی شحم الاترج گویند. (برهان ). بلغت مغربی گوشت بالنگ است . (تحفه ). پیه بالنگ .
-
ابسط
لغتنامه دهخدا
ابسط. [ اَ س َ ] (ع ن تف ) گسترده تر. گشاده تر. || ساده تر. بی آمیغتر.
-
جستوجو در متن
-
زبیرتان
لغتنامه دهخدا
زبیرتان . [ زَ رَ ] (اِخ ) دو آبست مر طهیه را. (منتهی الارب ). دو آبست طُهَیّه را در اطراف اَخارِم خُفاف آنجا که به جلگه ٔ مسطح فُرُع میرسد. (از معجم البلدان ).
-
آبسته
لغتنامه دهخدا
آبسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ص ) آبست . زمین راست کرده برای زراعت .
-
اروند
لغتنامه دهخدا
اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (چشمه ٔ...) چشمه ٔ اروند بسیستان ، نی بسیاردرو میروید چندانکه در آبست بسنگ شده و آنچه در بیرون آبست نی مانده بود. (نزهة القلوب حمداﷲ مستوفی مقاله ٔ سوم چ لیدن ص 279) (برهان ). || چشمه ای در کوه اروند (الوند). رجوع به اروند (کو...
-
هجند
لغتنامه دهخدا
هجند. [ هََ ج َ ] (اِ) برغست را گویند و آن سبزیی است مانند اسفناج و در آشها کنند. (برهان ). سبزی آبست و برغست نیز گویند. (فرهنگ نظام ) : نه هم قیمت لعل باشد بلورنه هم رنگ گلنار باشد هجند.عسجدی .
-
لعبتک
لغتنامه دهخدا
لعبتک . [ ل ُ ب َ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر لعبت . لعبت خرد : رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهندهیچ شک نیست که آبِست ز خورشید و مهند.منوچهری .
-
آبستان
لغتنامه دهخدا
آبستان . [ ب ِ ] (ص ) آبستن : بهار تازه آبستان ببار است چو فردوس برین وقت است و هنگام . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ). || (اِ) در این بیت مولوی ، آبستان جمع آبست است : درد زه گر رنج آبستان بودبر جنین اشکستن زندان بود.
-
دحی
لغتنامه دهخدا
دحی . [ دَ ح َی ی ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). دحی و داحیة نام دو آبست میان جُناح ، کوهی از آن بنی الاضبط بن کلاب و مرّان و آن دو همانست که تُلیّان نیز نامیده شده اند. (معجم البلدان ).