کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یکپارچهشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
یکپارچه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yekpārče ۱. یکتخته؛ فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینهای یکپارچه پوشانده بود.۲. (قید) [مجاز] همگی؛ بهتمامی: مردم یکپارچه شعار میدادند.
-
شده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] šadde ۱. چند رشته نخ بههم پیچیده که به یک اندازه بریده باشند.۲. رشتهای که دانههای یاقوت یا مروارید به آن بکشند و به گردن یا جلو لباس آویزان کنند.
-
شده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šode ۱. گشته؛ گردیده؛ انجامیافته.۲. [قدیمی] رفته؛ گذشته.
-
گم شده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gomšode ۱. مفقود؛ ناپدیدشده.۲. [مجاز] بهبیراههافتاده: ◻︎ راستی موجب رضای خداست/ کس ندیدم که گم شد از ره راست (سعدی: ۷۰).
-
دل شده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] delšode دلداده؛ دلباخته؛ عاشق؛ شیفته.
-
پاک شده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) pākšode ۱. پاکیزهشده.۲. سترده؛ زدوده؛ محوشده.
-
شده بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹شدهوند› [قدیمی] šodeband ۱. خبرنگار؛ وقایعنگار.۲. تاریخنویس؛ شدهنگار.
-
جستوجو در متن
-
یکپارچه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yekpārče ۱. یکتخته؛ فاقد شکاف یا فاصله: دیوار را آینهای یکپارچه پوشانده بود.۲. (قید) [مجاز] همگی؛ بهتمامی: مردم یکپارچه شعار میدادند.
-
یک تیغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] yektiq ۱. یکپارچه؛ یکدست: لباس قرمزِ یکتیغ.۲. (قید) بهطور یکپارچه؛ به تمامی؛ سراسر: لباسش یکتیغ قرمز بود.
-
سنگاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سنگآب› sangāb ظرف بزرگی که از سنگ یکپارچه ساخته میشود و در مساجد و بعضی از اماکن عمومی مردم با پیاله از آن آب آشامیدنی برمیدارند.
-
یک لخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] yeklaxt ۱. یکپارچه؛ یکدست.۲. یکسان.۳. [مجاز] آنکه همیشه بر یکوضع و حالت باشد و از روش خود برنگردد.
-
غلفتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] qelefti ۱. کامل.۲. (قید) بهطور یکپارچه و کامل: پوستش را غلفتی کند.〈 غلفتی کردن: [عامیانه] اطراف رویه و آستر لحاف یا تشک یا جامه را وارونه به هم دوختن که چون برگردانند بهصورت مطلوب درآید.
-
یکدست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) yekdast ۱. ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد: مرد یکدست.۲. [مجاز] یکپارچه؛ هماهنگ: لباسهای سفید یکدست.۳. (قید) [قدیمی، مجاز] بهطور یکپارچه؛ بهتمامی: شهر یکدست سیاهپوش بود، ◻︎ فدای جاهش جاه همه جهان ی...