کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یمانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به یمن) [عربی: یمانیّ] ‹یمنی› yamāni[y] ۱. ساخته شده در یمن: تیغ یمانی.۲. [قدیمی] برآمده از سوی یمن: برق یمانی.٣. [مجاز] جنوبی.٤. (اسم) [قدیمی، مجاز] نوعی شمشیر.٥. از مردم یمن.
-
جستوجو در متن
-
عبور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (نجوم) 'abur = شِعرا = شعرای یمانی
-
برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُرُود] [قدیمی] bord نوعی پارچۀ کتانی راهراه.〈 برد یمانی: بهترین نوع بُرد که در یمن بافته میشد.
-
قطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qetr ۱. مس.۲. مس گداخته.۳. نوعی مس.۴. نوعی برد یمانی.
-
شب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شبّ] [قدیمی] šab[b] نوعی زاج که بیشتر در یمن بهدست میآید؛ زمه؛ زاج سفید؛ شب یمانی.
-
کاروان کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kār[e]vānkoš ۱. (نجوم) = شِعرا = شعرای یمانی۲. (زیستشناسی) درختچهای با ساقۀ سفید که معمولا در نقاط کوهستانی میروید.
-
جزع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] jaz' ۱. سنگی سیاه با خالهای سفید، زرد، و سرخ که در معدن عقیق پیدا میشود؛ مهرۀ یمانی.۲. [مجاز] چشم زیبا.
-
برق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُرُوق] barq ۱. درخشش؛ درخشندگی.۲. (فیزیک) الکتریسیته.۳. جرقهای که در اثر نزدیک شدن الکتریسیتۀ منفی و مثبت تولید میشود.۴. نوری که در اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان میدرخشد؛ آذرخش؛ آدرخش؛ آسماندرخش؛ ارتجک؛ بیر؛ کنور.〈 ب...
-
تشتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tištar] ‹تیشتر› teštar ۱. در آیین زردشتی، ایزد نگهبان باران و موکل به روز سیزدهم هر ماه شمسی (= تیر) و ماه چهارم هر سال شمسی (= تیر) که با دیو خشکسالی و قحطی در نبرد است.۲. (نجوم) = شِعرا 〈 شِعرای یمانی
-
عقیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aqiq ۱. (زمینشناسی) نوعی کوارتز بیشکل که مانند احجار قیمتی در زینت به کار میرود.۲. [مجاز] لب.〈 عقیق یمنی (یمانی): (زمینشناسی) نوعی عقیق که در یمن بهدست میآید و سرخرنگ است و بیشتر نگین انگشتر میکنند.
-
سهیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سهَیل] (نجوم) soheyl ستارهای در صورت فلکی سفینه که پس از شِعرای یمانی درخشانترین ستارگان است و در خاورمیانه در شبهای آخر تابستان دیده میشود؛ سهیل یمن؛ سهیل یمان؛ پرک؛ اگست. Δ قدما گمان میکردند سرخی و خوشرنگی سیب و همچنین خوشب...
-
شعرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شِعریٰ] ‹شعری› (نجوم) še'rā دو ستاره در صورت فلکی کلب اکبر و کلب اصغر؛ دوخواهران.〈 شعرای شامی: (نجوم) ستارۀ قدر اول از صورت کلب اصغر؛ غمیصا.〈 شعرای یمانی: (نجوم) ستارۀ قدر اول از صورت کلب اکبر که روشنترین ستارهها است و در...
-
رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: raftan] raftan ۱. [مقابلِ آمدن] دور شدن از شخص یا جای مورد اشاره.۲. رسیدن به شخص یا جای مورد اشاره: به رفت منزل.۳. پیمودن؛ طی کردن.۴. روان شدن؛ روان بودن: خون رفتن.۵. آغاز کردن مطلب: برویم سر اصل مطلب.۶. واقع شدن؛ صورت پذیرفتن؛ ات...