کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یامان و یارا بگیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آدخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ādax ۱. خوب؛ نیکو؛ نغز.۲. خجسته؛ میمون: ◻︎ گر به شارستان علم اندر بگیری خانهای / روز خویش امروز و فردا آدخ و میمون کنی (ناصرخسرو۱: ۴۴۸ حاشیه).
-
متواتر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَواتر] mote(a)vāter ۱. پیدرپی؛ ازپیهمپیاپیآینده.۲. (ادبی) در عروض، قافیهای که میان دو حرف ساکن آن یک حرف متحرک باشد، مانند مارا و یارا.
-
اینند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اند، ایدند› [قدیمی] 'inand ۱. عدد مجهول میان سه تا ده؛ چند: ◻︎ جهان این است و چونین است تا بود / و همچونین بُوَد اینند یارا (رودکی: ۴۹۱).۲. سخن مبهم.۳. سخن از روی شک و ریب.
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zahre ۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن ندا...
-
فرس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: پارس] [قدیمی] fors ۱. ایران.۲. (اسم، صفت) ایرانی؛ ایرانیان: ◻︎ ز بٲس تو نه عجب در بلاد فرس و عرب / که گرگ بر گله یارا نباشدش عدوان (سعدی۲: ۶۶۴).〈 فرس قدیم: فارسی باستان.
-
فارغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] fāreq ۱. آزاد و رها.۲. بینیاز.۳. بیخبر؛ بیاطلاع: ◻︎ اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمیشود ما را (سعدی۲: ۳۰۵).۴. (قید) [قدیمی] آسوده؛ بدون نگرانی.〈 فارغ کردن: (مصدر متعدی)۱. آسوده کردن.۲. [عامیانه، مجاز] ...