کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گَهَر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ گوهر] [قدیمی] gohar = گوهر
-
پاک گهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پاکگوهر› [قدیمی، مجاز] pākgohar پاکیزهگهر؛ پاکنژاد؛ پاکزاده؛ نجیب؛ اصیل.
-
پاکیزه گهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizegohar = پاکگهر
-
عالی گهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'āligohar دارای نژاد و نسب شریف؛ عالیگوهر؛ عالینژاد؛ پاکنژاد.
-
واژههای همآوا
-
گهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ گوهر] [قدیمی] gohar = گوهر
-
جستوجو در متن
-
عالی نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'ālinežād عالینسب؛ عالیگهر؛ نجیب و شریف.
-
آسمان دره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ās[e]māndar[r]e کهکشان: ◻︎ به کوچهای که روی با کف گهرافشان / چو آسماندره سازی ز بس گهر باری (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۹).
-
فاوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] fāvā ۱. شرمنده: ◻︎ بس که بخشد کف تو دُرّ و گهر / بحر شرمنده گشته و فاوا (عمعق: ۱۹۵).۲. رسوا.
-
نیوشنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] niyušande شنونده؛ گوشدهنده: ◻︎ نیوشندهای نیک باید نخست / گهر بیخریدار نآید درست (نظامی۶: ۱۱۶۴).
-
استتباع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estetbā' ۱. (ادبی) در بدیع، آوردن صفتی از کسی در ضمن صفت دیگر، مانندِ این شعر: آن کند تیغ تو به جان عدو / که کند جود تو به کان گهر (رشیدالدین وطواط).۲. (ادبی) = ذم 〈 ذمِ موجه۳. [قدیمی] پیروی کردن.
-
آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناه، اشنا، شناه، شناو› [قدیمی] 'āš[e]nā = شنا: ◻︎ بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا / با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم (سنائی: ۲۱۶)، ◻︎ هیچ دانی آشنا کردن بگو / گفت نی ای خوشجواب خوبرو (مولوی: ۱۵۰).
-
ابی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [قدیمی] 'abi ۱. = بی: ابیکرانه، ابیرنج، ◻︎ ابیدانشان بار تو کی کشند/ ابیدانشان دشمن دانشند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۲).۲. (حرف اضافه) = بی: ◻︎ جوان گرچه دانا بُوَد با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی: ۳/۳۰۹).
-
بفخم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹بفجم، فخم، پخم› [قدیمی] bafxam ۱. بسیار؛ زیاد؛ فراوان: ◻︎ بدان ماند بنفشه بر لب جوی / که بر آتش نهی گوگرد بفخم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۳).۲. (اسم) پارچهای که نثارچینان با آن نثار جمع کنند: ◻︎ از گهر گرد کردن بفخم / نه شکر چید هیچکس نه درم...