کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندم کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندم کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (کشاورزی) gandomkār کشاورزی که شغلش کاشتن گندم است.
-
واژههای مشابه
-
گندم با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گندموا› [قدیمی] gandombā آش گندم.
-
گندم خیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gandomxiz زمینی که از آن گندم فراوان بهدست آید.
-
گندم درو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [قدیمی] gandomdero[w] هنگامی از سال که گندم را درو کنند.
-
گندم دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) gandomdivāne = شیلم
-
جستوجو در متن
-
شیلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ‹شولم، شلمک، شیله› (زیستشناسی) [قدیمی] šeylam دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریکتر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار میرود؛ گندمدیوانه؛ چچم.
-
سیسالیوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹ساسالیوس، سسالیوس، ساسالیطس، سسلیوس، ساسال، سیسالی، سسالی› (زیستشناسی) sisāliyos گیاهی شبیه رازیانه با تخم سبزرنگ به اندازۀ دانۀ گندم که در طب قدیم برای معالجۀ بعضی بیماریهای ریه و معده به کار میرفته.
-
شنگرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شنجرف، شنجر، سنجرف، زنجرف› šangarf ۱. (زمینشناسی) یکی از انواع سنگهای معدن جیوه که در معادن بهصورت توده یا رشته و رگه پیدا میشود، غبارش سرخ یا قهوهایرنگ است و در نقاشی به کار میرود؛ سولفور جیوه؛ اکسید سرخ سرب.۲. (زیستشناسی) کرمی باریک ...
-
سنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَنابِل و سُنبُلات] sombol ۱. (زیستشناسی) خوشۀ جو یا گندم؛ خوشه.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ سوسنیها با برگهای دراز و گلهای خوشهای به رنگ بنفش.۳. [مجاز] زلف معشوق.〈 سنبل ختایی: (زیستشناسی) گیاهی پایا از تیرۀ چتریان و معط...
-
جوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]zan ۱. آفتی که به گندم و جو میزند و آنها را خشک و ضایع میکند؛ زردی.۲. چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانههای غلات به کار میرفت.۳. (اسم، صفت) هریک از جادوگران، مرتاضان، و ساحران هندی که دانههای جو و گندم را با زعفران زرد میکردند و ...
-
ذرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذرَّة] (زیستشناسی) zorrat گیاهی از تیرۀ غلات، دارای برگهای دراز و ساقۀ راست. بلندیش تا یک متر میرسد. دانههایش زردرنگ و شبیه نخود ریز و در روی شاخۀ کوتاهی به شکل خوشه پهلوی هم و پیوسته به یکدیگر تشکیل میشود و هر شاخه در حدود سیصد دانه ...
-
رشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی باستان] rešte ۱. آنچه ریسیده شده؛ مفتول؛ تابیده شده.۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام.۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن.۴. شاخۀ علمی یا درسی.۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس...
-
آش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āš ۱. غذای آبکی که به اقسام مختلف با برنج و روغن و سبزی یا آرد و حبوبات و گاه با گوشت طبخ میکنند. هرگاه چیزی، از قبیل آلو، انار، کدو، کشک، ماست، و ماش، اضافه در آن بریزند، به نام آن خوانده میشود: آش آلو، آش انار، آش کدو، آش کشک، آش ماست،...