کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفتار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: grif-tār] gereftār ۱. اسیر؛ دربند؛ دستگیرشده.۲. دچار.۳. [عامیانه] پرمشغله.۴. مبتلا به سختی، رنج، و امثال آنها.۵. [مجاز] عاشق؛ شیفته.〈 گرفتار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 گرفتار شدن〈 گرفتار ساختن: (مصدر متعدی) = 〈 گ...
-
جستوجو در متن
-
اسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اُسراء] 'asir ۱. گرفتار.۲. بندی؛ زندانی.۳. کسی که در جنگ بهدست دشمن گرفتار شود.
-
اسارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اسارة] 'esārat اسیر و گرفتار بودن.
-
بندی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bandi گرفتار؛ اسیر؛ زندانی.
-
گرگ بند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gorgband گرفتار؛ اسیر؛ دستوپابسته.
-
درگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dargir گرفتار؛ گیرافتاده.〈 درگیر شدن: (مصدر لازم)۱. گرفتار شدن.۲. آغاز شدن زدوخورد.۳. افروخته شدن آتش جنگ و نبرد.
-
محنت زده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mehnatzade آزرده و غمگین؛ گرفتار رنج و مشقت.
-
رنج دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] ranjdide آنکه به رنج و زحمت گرفتار شده؛ محنتکشیده.
-
مضطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مضطرّ] moztar[r] ۱. بیچاره؛ ناچار.۲. گرفتار.۳. تنگدست.
-
دچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دوچار، دوچهار› dočār گرفتار؛ مبتلا.〈 دچار شدن: (مصدر لازم)۱. گرفتار شدن؛ مبتلا گشتن.۲. به درد و مرض یا امری ناملایم مبتلا شدن.۳. [قدیمی] به شخص ناموافق برخورد کردن.
-
کمند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمند› kamand ۱. طنابی بلند با سری حلقهمانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان.۲. [مجاز] آنچه بهوسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند؛ دام: پسرک سرانجام در در کمند او افتاد.۳. زلف؛ گیسو.〈 کمند انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] به کار بردن کمند برا...
-
اسباب چینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] 'asbābčini ساختن و فراهم کردن دستاویز و بهانه برای گرفتار کردن و به زحمت انداختن کسی؛ فتنهانگیزی.
-
مدرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] modarrab ۱. گرفتار بلا.۲. کسیکه به کاری عادت کرده و در آن کار ورزیده شده باشد؛ مجرب.
-
مات
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) māt ۱. سرگردان؛ حیران؛ مبهوت؛ سرگشته.۲. (اسم) (ورزش) در شطرنج، حالتی که در آن مهرۀ شاه گرفتار شود و راه گریز نداشته باشد.