کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهنه را نم زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کهنه پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kohneparast دوستدار اوضاعواحوال و آداب قدیم؛ مرتجع.
-
کهنه رباط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] kohnerebāt دنیا.
-
کهنه سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kohnesavār سوار کهنهکار و باتجربه.
-
کهنه غلتاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kohneqaltāq زن پیر بدسابقه.
-
کهنه فروش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kohneforuš کسی که لباسهای کهنه میفروشد.
-
کهنه کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] kohnekār کارآزموده؛ باتجربه؛ ماهر.
-
جستوجو در متن
-
شاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šāš ۱. ‹شاشه› (زیستشناسی) بول؛ پیشاب؛ زهراب؛ کمیز.۲. (بن مضارعِ شاشیدن) = شاشیدن〈 شاش زدن: (مصدر لازم)۱. شاشیدن.۲. (مصدر متعدی) نم زدن به چیزی: ◻︎ نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی: ۵۴۲).
-
تصفیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasfiq ۱. بال بر هم زدن پرنده.۲. دو کف دست را بر هم زدن؛ دست زدن.۳. شراب را برای صاف شدن از ظرفی به ظرف دیگر ریختن.
-
بیمارگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bimārgun کسی که از ناخوشی رنگش زرد شده باشد؛ بیمارمانند؛ رنجور: ◻︎ چو بیمارگون شد ز نم چشم نرگس / مر او را همی لاله تیمار دارد (ناصرخسرو: ۳۷۴).
-
تصامم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasāmom خود را به کَری زدن؛ خود را کَر وانمود کردن.
-
تمارض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamāroz خود را مریض وانمود کردن؛ خود را به ناخوشی زدن.
-
تماوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamāvot خود را مرده وانمود کردن؛ خود را به مردن زدن.
-
تناوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tanāvom خود را خفته نمایاندن؛ خود را به خواب زدن.
-
تحمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahammoq خود را به حماقت زدن؛ خود را کودن وانمود ساختن.