کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: کمَناء] kamin ۱. پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار.۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] کمینکرده.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] کمینگاه.〈 کمین کردن: (مصدر لازم) در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار؛ کمین آوردن...
-
کمین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kamin ۱. کمترین.۲. کمارزشترین؛ فرومایهترین.
-
واژههای مشابه
-
کمین گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹کمینگه› kamingāh جایی که در آن کمین کنند.
-
جستوجو در متن
-
بزخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] bozxu کمین.〈 بزخو کردن: (مصدر لازم) کمین کردن و منتظر فرصت بودن.
-
مرصاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] mersād ۱. راه؛ گذرگاه.۲. کمینگاه.۳. جای دیدهبان.
-
مرصد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراصد و مراصید] [قدیمی] marsad ۱. رصدخانه.۲. کمینگاه.
-
سمانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: سُمانی] (زیستشناسی) [قدیمی] samāne = بلدرچین: ◻︎ چون مست بوَد ز بادۀ حق / شهباز شود کمینسمانه (مولوی۲: ۱۱۷۴).
-
کارک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ کار] kārak کار کوچک: ◻︎ چون کارک او نظام گیرد روزی / ناگه اجل از کمین درآید که منم (خیام: ۹۸).
-
توز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توزه، توژ› [قدیمی] tuz پوست سفت و نازک درخت ارژن که به کمان و زین اسب میپیچیدهاند: ◻︎ در کمان سپید توز نهاد / بر سیاهاژدها کمین بگشاد (نظامی۴: ۵۷۴).
-
زبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مقابلِ زیر و پایین] ze(a)bar ۱. فتحه؛ حرکت فتحه؛ علامتی به این شکل«ـََ» که بالای حروف میگذارند.۲. [قدیمی] بالا؛ فوق: ◻︎ زبرین چرخ فلک زیر کمینهمت توست / نه عجب گر تو به قدر از همه عالم زبری (فرخی: ۳۹۹).
-
ناموس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی، جمع: نوامیس] nāmus ۱. شرف.۲. عفت؛ عصمت.۳. [مجاز] خواهر یا مادر یا همسر مرد که وظیفۀ حفظ حرمت آنها بر عهدۀ اوست.۴. [مجاز] صاحب سر؛ آگاه و مطلع به باطن امور.۵. [قدیمی] راز؛ سر.۶. [قدیمی] مرد ماهر و کاردان.۷. [قدیمی] کمین...
-
تنوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟. فارسی] tanure ۱. لولۀ حلبی که روی سماور میگذارند تا دود از آن خارج شود؛ دودکش.۲. لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه.۳. سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پرههای آسیاب میریزد.۴. [قدیمی] نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن: ◻︎ تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزن...
-
شایگان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: šāyākan] šāy[e]gān ۱. شایسته و سزاوار؛ لایق؛ درخور.۲. ویژگی هرچیز خوب و پسندیده و گرانمایه.۳. [قدیمی] درخور پادشاه.۴. (اسم) [قدیمی] کار بیمزد و رایگان: ◻︎ اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ...