کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] količe = کلیجه۱
-
کلیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] količe ۱. = کلوچه۲. قرص نان؛ گردۀ نان.۳. [مجاز] قرص آفتاب.
-
جستوجو در متن
-
کلنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غلنبه› [قدیمی] kolombe ۱. گلولۀ چیزی.۲. گلولۀ حلوا.۳. کلیچه.۴. (صفت) هرچیز درشت و ناهموار.
-
کماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) komāj ۱. نوعی نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه میشود؛ کماچ.۲. تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار میدهند؛ بادریسه؛ کلیچۀ خیمه: ◻︎ کماج خیمه را ماند که نتوان / ز وی کندن به دندان نیمذره (جامی: ۶۹۱).
-
قرص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اُقراص و قِراص و قِرَصَة] qors ۱. (پزشکی) نوعی داروی خوراکی جامد که در شکلها و اندازههای مختلف و با خواص متفاوت عرضه میشود.۲. گردۀ نان؛ کلیچه؛ گرده.۳. هر چیز گرد: قرص خورشید، قرص ماه.〈 قرص کمر: (زیستشناسی) دانهای پهن و قهو...