کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف دست بو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کف بینی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] kafbini شغل و عمل کفبین.
-
کف رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kafro[w] کسی که چیزی کف برود؛ آن که با تردستی چیزی را از جایی برباید.
-
کف روان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) kafrovān جانورانی که با کف پا راه میروند، مانند خرس.
-
کف زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] kafzanān در حال کف زدن.
-
جستوجو در متن
-
بو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ بوییدن) [پهلوی: bōy] ‹بوی› bu ۱. = بوییدن۲. (اسم) آنچه بهوسیلۀ بینی و قوۀ شامه احساس میشود؛ رایحه.۳. (اسم) [مجاز] اثر.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] امید.〈 بو برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بو گرفتن؛ بوناک شدن.〈 بو بردن: (مصدر لازم)۱. اح...
-
انبوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بوییدن› [قدیمی] 'ambuyidan بو کردن: ◻︎ از دست خیال روی تو وقت سحر / گلدستهٴ وصل تو همیانبویم (فخر زرگر: لغتنامه: انبوییدن).
-
بوییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) buy(')idan بوی چیزی را به قوۀ بویایی دریافتن؛ بو کردن؛ بو کشیدن.
-
اشمام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ešmām ۱. بوییدن؛ بوییدن چیزی؛ بو کردن.۲. بو بردن.۳. بویانیدن.۴. (ادبی) با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود.
-
تشمیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašmim بوییدن؛ بو کردن.
-
کفلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. ترکی] [عامیانه] kaflame = 〈 کفلمه کردن〈 کفلمه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] داروی خشک کوبیده را با کف دست به دهان ریختن و بلعیدن.
-
برشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: brištan] bereštan ۱. بریان کردن.۲. تف دادن.۳. بو دادن.
-
برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bardāštan ۱. [مقابلِ گذاشتن] چیزی را با دست بلند کردن؛ برگرفتن.۲. [عامیانه، مجاز] تصرف کردن؛ صاحب شدن: زمینهای خوب را خودشان برداشتند.۳. (مصدر لازم) دچار حالت یا کیفیتی شدن: کوزه شکاف برداشت.۴. چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن: نسخه ب...
-
نشوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نشوَة] ‹نشوت› [قدیمی] našve ۱. بوییدن؛ بو کردن.۲. مست کردن.۳. (اسم) سرخوشی از می؛ سکر؛ مستی؛ اول مستی.
-
دادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: dātan] dādan ۱. [مقابلِ گرفتن] چیزی به دست کسی سپردن.۲. با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن.۳. بخشیدن.۴. سفارش کردن.۵. ثمر کردن درخت.