کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دیرانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دِیْر) [عربی: دَیرانِیّ] [قدیمی] deyrāni ۱. صاحب دیر.۲. دیرنشین: ◻︎ گفت کای کهنهپیر دیرانی / چیست این کسوت مسلمانی (جامی۱: ۲۹۱).
-
پراکنده روز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] parakānderuz شوربخت؛ بدبخت؛ تیرهروز: ◻︎ پس از گریه مرد پراکندهروز / بخندید کای مامک دلفروز (سعدی۱: ۱۲۳).
-
پرخرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porxerad بسیارزیرک و دانا؛ هوشیار؛ عاقل: ◻︎ چه گفتند گفتند کای پرخرد / که هرکس که بد کرد کیفر برد (فردوسی: ۱/۱۲۹).
-
سال خورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) sālxorde = سالخورد: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور دیده به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).
-
ندی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مُمالِ نداء] [قدیمی] nedi بانگ؛ آواز: ◻︎ از گنبد فلک ندی آمد به جسم او / کای گنبد تو کعبهٴ حاجتروای خاک (خاقانی: ۲۳۸).
-
کارنادیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kārnādide ۱. کارناآزموده؛ بیتجربه.۲. کسی که در میدان جنگ نبوده و رزم را تجربه نکرده: ◻︎ بدو گفت کای کارنادیدهمرد / شهنشاه کی جوید از تو نبرد (فردوسی: ۴/۱۹۷).
-
مر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mar] [قدیمی] mar ۱. حساب؛ شمار؛ شماره.۲. پنجاه: ◻︎ چنین گفت کای پرخرد مایهدار / چهل مر درم هر مری صدهزار (فردوسی۲: ۲۴۷۲).
-
دانش پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešpazir مایل و راغب به علم و فضل؛ دانشپذیرنده؛ پذیرندۀ علم و دانش: ◻︎ جهاندیده دانای روشنضمیر / چنین گفت کای شاه دانشپذیر (نظامی۶: ۱۰۶۴).
-
کشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kešte ۱. کاشته؛ تخمی که زیر خاک کرده شده: ◻︎ دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر / کای نور چشم من به جز از کشته ندروی (حافظ: ۹۷۰).۲. [قدیمی] خشکشده؛ برگه: توت کشته.
-
چامه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] čāmezan ۱. نوازنده.۲. خواننده؛ کسی که نغمه و سرودی را با ساز بزند یا بخواند: ◻︎ بدان چامهزن گفت کای ماهروی / بپرداز دل، چامهٴ شاه گوی (فردوسی: ۶/۴۸۱).
-
سال آزمای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sāl[']āz[e]māy کسی که سالهای دراز نیک و بد روزگار را دیده و تجربه اندوخته؛ پیر؛ کهنسال؛ سالآزماینده؛ سالآزموده: ◻︎ بپرسید کای پیر سالآزمای / فکنده سرت سایه بر پشت پای (نظامی۵: ۸۵۱).
-
راست بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rāstbar ۱. آنکه دیگری را بهراستی و درستی راهنمایی میکند: ◻︎ سپهبد ز ملاح فرزانهرای / بپرسید کای راستبرْ رهنمای (اسدی: ۱۶۷).۲. (اسم) (هندسه) شکلی هندسی با اضلاع مساوی و موازی؛ راستپهلو؛ مربعمستطیل.
-
شادبهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šādbahr کسی که بهرهاش شادی است؛ آنکه از شادیها و خوشیهای دنیا بهرۀ وافر دارد؛ خوشحال؛ شادیبهر: ◻︎ یکی روز فارغدل و شادبهر / برآسوده بود از هوسهای دهر (نظامی۵: ۸۱۳)، ◻︎ پسر را همی گفت کای شادبهر / خرت را مبر بامدادان به شهر (س...
-
رامش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: rāmišn] ‹رامشت، رامشک› [قدیمی] rāmeš ۱. آرامش؛ آسودگی؛ فراغ و سکون.۲. (اسم) سرود و آواز؛ شادی و عیش و طرب: ◻︎ زمین بوسید شیرین کای خداوند / ز رامش سوی دانش کوش یک چند (نظامی۲: ۳۱۰).〈 رامش جان: (موسیقی) [قدیمی] از الحان سیگانۀ...
-
فرا
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) farā ۱. (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر؛ بالاتر؛ آنسوتر: فرابنفش، فراطبیعی.۲. [قدیمی] در: ◻︎ این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲).۳. [قدیمی] نزدیکِ؛ نزدِ: ◻︎ سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرین...