کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاملا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گردشکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) gerdšekan استخوانی که کاملاً شکسته و از جای اصلی خود جدا شده باشد.
-
مستولی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستَولی] mosto[w]li ۱. چیره؛ مسلط.۲. کسی که بر چیزی کاملاً دست یابد.
-
صمیمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به صمیم) [عربی. فارسی] samimi ۱. ویژگی رابطهای که کاملاً دوستانه باشد.۲. یکدل؛ همدل.
-
بزغنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پزغند، بزغند، پژغند، قزغند› (زیستشناسی) [قدیمی] bazqo(a)nj میوۀ درخت پسته که هنوز مغز کاملاً در آن تشکیل نشده و برای دباغی کردن پوست حیوانات به کار میرود.
-
قرنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قرنیَّة] (زیستشناسی) qarniy[y]e بخشی از پردۀ صلبیه که در جلو چشم قرار دارد و کاملاً شفاف است و نور را بهسهولت از خود عبور میدهد.
-
مروارید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: marvatit] morvārid جسمی سخت، درخشان، گرد، و سفید یا خاکستری که در بعضی صدفهای دریایی پیدا میشود.〈 مروارید غلتان: مروارید که کاملاً گرد باشد.
-
حاضریراق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. ترکی] [عامیانه] hāzeryarāq ۱. [مجاز] آماده.۲. کسی که سلاح کامل با خود دارد.۳. [مجاز] کسی که وسایل لازم را برای انجام دادن کاری فراهم کرده و کاملاً آماده باشد.
-
شیرفهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] širfahm ویژگی کسی که چیزی را کاملاً فهمیده.〈 شیرفهم کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] فهماندن. Δ به جای خرفهم کردن که زنندهتر است.
-
کپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: copie] kopi ۱. تصویری که بهوسیلۀ دستگاه فتوکپی از نسخۀ اصلی گرفته میشود.۲. آنچه عیناً از از نوشتۀ دیگر رونویسی میشود.۳. تصویری که از روی تصویر دیگر ترسیم میشود.۴. [مجاز] کاملاً شبیه کسی یا چیزی.
-
کت ومت
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] kotomot عیناً؛ کاملاً: ◻︎ روی زشت آن بداختر نحس و شوم / راست گویم کتومت مانَد به بوم (فرزدق: لغتنامه: کتومت).
-
فتوکپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: photocopie] fotokopi ۱. تصویری که بهوسیلۀ دستگاه مخصوص از متن یا نقشی تهیه میشود.۲. دستگاهی که به این روش از نوشتهها عکس میگیرد.۳. [عامیانه، مجاز] کاملاً شبیه.
-
معاینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: معایَنَة] mo'āyene ۱. (پزشکی) بررسی بدن برای تشخیص بیماری.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ کاملاً.۳. (تصوف) کشف و شهود.۴. [قدیمی] دیدن؛ مشاهده.
-
نیکو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نکو› niku ۱. نیک؛ خوب.۲. شخص نیکوکار و خوشرفتار.۳. [قدیمی] خوبرو؛ زیبا.۴. (قید) [قدیمی] کاملاً.
-
نیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nēwak] nik ۱. خوب؛ خوش.۲. (قید) بهخوبی.۳. (اسم، صفت) شخص نیکوکار.۴. (قید) [قدیمی] بسیار.۵. (قید) [قدیمی] کاملاً.۶. [قدیمی] سودمند.
-
غرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غرَق] qarq ۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً...