کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهارضلعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهارضلعی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [فارسی. عربی. فارسی] ‹چارضلعی› (ریاضی) ča(ā)hārzel'i شکل هندسی که چهار خط در چهار طرف آن باشد؛ مربع؛ مربعمستطیل؛ لوزی؛ چهاربر.
-
جستوجو در متن
-
ذوزنقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ذوزنقَة] (ریاضی) zuzanaqe شکل چهارضلعی که فقط دو ضلع آن متوازی باشد.
-
متوازی الاضلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: متَوازِیالاضلاع] (ریاضی) mote(a)vāziyol'azlā' شکلی چهارضلعی که اضلاع آن دوبهدو موازی یکدیگر باشند.
-
چهاربر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (ریاضی) ča(ā)hārbar شکل هندسی که چهارخط مستقیم در چهارطرف آن باشد؛ مربع؛ مربعمستطیل؛ چهارضلعی.
-
چهارگوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: čahārgōš] ‹چارگوش، چهارگوشه› ča(ā)hārguš ۱. ویژگی هر چیزی که دارای چهار زاویه یا چهار گوشه باشد؛ چهارضلعی.۲. (اسم، صفت) (ریاضی) مربع.
-
چهارسو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چهارسوی، چارسو، چهار سوق، چارسوق، چهارسوک› ča(ā)hārsu ۱. چهارطرف؛ چهارجانب؛ چهارسمت؛ جهات چهارگانه.۲. [مجاز] دنیا.۳. (اسم، صفت) نوعی پیچگوشتی با سری متقاطع.۴. [مجاز] چهارراه میان بازار؛ محلی که چهار بازار از آن منشعب میشود.۵. [قدیمی] چهاررا...
-
چارپهلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹چهارپهلو› [قدیمی] čārpahlu ۱. شکم بزرگ و پر.۲. [مجاز] تنومند؛ فربه: ◻︎ زود در گل مینشیند کشتی سنگینرکاب / چارپهلو میکنی تن را ز آب و نان چرا (صائب: ۲۱).۳. (ریاضی) چهارضلعی.۴. (صفت) ویژگی چیزی که دارای چهار پهلو باشد.〈 چارپهلو شدن: ...