کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چهار] (ریاضی) čār = چهار
-
چار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ چاره] [قدیمی] čār ۱. علاج؛ درمان.۲. تدبیر؛ گزیر: ◻︎ خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدیناسعد: ۱۱۴).۳. مکر؛ حیله.〈 چاروناچار: (قید) [عامیانه]۱. خواهوناخواه؛ ناگزیر.۲. لاعلاج: ◻︎ چاره آن شد که چاروناچار...
-
چار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čār ۱. کورۀ آجرپزی.۲. کورۀ سفالپزی؛ داش.
-
واژههای مشابه
-
چار آخشیج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čār[']āxšij = چهارآخشیج
-
چار آینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čār[']āy[e]ne, čār[']āy(')ine = چهارآیینه
-
جستوجو در متن
-
چاربیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čārbix = چهاربیخ: ◻︎ درختیست ششپهلو و چاربیخ / تنیچند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵: ۷۸۲).
-
چارتکبیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [قدیمی] čārtakbir = چهارتکبیر: ◻︎ من همان دم که وضو ساختم از چشمهٴ عشق / چارتکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست (حافظ: ۵۸).
-
بادبه دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bādbedast ۱. بیکاره.۲. تهیدست و مفلس.۳. محروم؛ بیحاصل: ◻︎ تکیه بر چار چیز مینکنی / که شوی زاین امید بادبهدست (ابنیمین: مجمعالفرس: بادبهدست).۴. بدبخت؛ بادبهمشت.
-
گری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gari ۱. پیمانه؛ کیل؛ پنگان.۲. گز؛ جریب: ◻︎ زآنکه امثال مرا بیشاعری بسیار داد / کاخهای چارپوشش باغهای چلگری (انوری: ۴۵۶).۳. گره.
-
گورخوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gurxān ۱. آنکه در گورستان بر سر گور مردگان قرآن بخواند: ◻︎ حلوا سه چار صحن شب جمعه چند بار / بهر ریا به خانهٴ هر گورخوان شود (سعدی۳: ۹۵۷).۲. کسی که هنگام دفن مِیّت تلقین بخواند.
-
چارابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹چهارابرو› [قدیمی، مجاز] čār[']abru نوجوانی که تازه پشت لبش موی درآورده؛ نوخط؛ جوان زیبا که در پشت لب او بهاندازۀ ابرو موی درآمده است: ◻︎ بلاست عاشقی نوخطان چارابرو / ز چار موجهٴ دریا نجات ممکن نیست (صائب: لغتنامه: چارابرو).
-
تاب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tābxāne ۱. ‹تاوخانه، تاوانه› خانهای که در زمستان با بخاری گرم شود؛ گرمخانه؛ خانۀ زمستانی: ◻︎ در چنین فصل تابخانهٴ شاه / داشته طبع چار فصل نگاه (نظامی۴: ۶۱۱).۲. خانهای که دیوارهای آن آیینهکاری شده باشد؛ جامخانه.
-
چاربالش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چهاربالش، چهاربالشت› [قدیمی] čārbāleš ۱. [مجاز] دنیا: ◻︎ چو در چاربالش ندیدم درنگ / نشستم در این چار دیوار تنگ (نظامی۵: ۷۶۱).۲. [مجاز] عناصر اربعه: ◻︎ سر آنگاه بر چاربالش نهیم / کز این لنگر «چاربالش» رهیم (نظامی۶: ۱۰۲۷).۳. چهار بالشی که هنگام ...