کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیچیده شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیچیده چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pičideče(a)šm کسی که چشم پیچیده دارد و سیاهی چشمش در جای اصلی خود نیست.
-
جستوجو در متن
-
انطوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: انطواء] [قدیمی] 'entevā ۱. درنوردیده شدن؛ پیچیده شدن.۲. طی شدن.
-
تجعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] taja''od ۱. پیچپیچ شدن موی سر.۲. پیچیده شدن موی.
-
التوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: التواء] [قدیمی] 'eltevā ۱. پیچ خوردن؛ پیچیده شدن؛ درهم پیچیدن؛ پیچیدگی.۲. تا خوردن؛ خمیدگی.
-
مارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mārpič ۱. مسیری که براساس پیچیده شدن جسم به دور یک استوانه ساخته میشود.۲. (صفت) دارای پیچوخم؛ پرپیچوخم.
-
فروبستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] forubastan ۱. بستن.۲. [مجاز] پیچیده و دشوار شدن: ◻︎ به حاجتی که رَوی تازهروی وخندانرو / فرونبندد کارِ گشادهپیشانی (سعدی: ۱۱۳).
-
رگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) rag ۱. (زیستشناسی) مجرای خون در بدن؛ لولۀ باریک غشایی در بدن انسان و سایر جانداران که خون در آن جریان دارد.۲. [مجاز] نسب؛ اصل؛ نژاد.〈 رگبهرگ شدن: (زیستشناسی) دردناک شدن عضوی از بدن بهواسطۀ حرکت شدید و ناگهانی و پیچیده شدن یا از جا درر...
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bāz ۱. [مقابلِ بسته] ویژگی پنجره، در، روزنه، و مانندِ آن که امکان ورود و خروج از آن وجود داشته باشد؛ گشوده.۲. بدون پوشش: زخم باز.۳. [مجاز] در حال کار و فعالیت: مغازهها باز بود.۴. گسترده؛ بدون مانع: دشتهای باز.۵. با فاصلۀ زیاد از هم: دستهای ب...
-
گره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grah] ‹گری› gereh ۱. پیچیدگی و بههمبستگی در نخ و ریسمان یا چوب و شاخۀ درخت یا چیز دیگر.۲. بند؛ پیوند.۳. [مجاز] کار مشکل.۴. [قدیمی، مجاز] چین و شکن زلف.۵. [قدیمی] مقیاس طول، معادل یکشانزدهم ذرع.〈 گره بستن: (مصدر متعدی)۱. گره در چ...
-
نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navard ۱. وسیلهای چوبی یا پلاستیکی و استوانهشکل که با آن خمیر را پهن و صاف میکنند؛ وردنه.۲. میل یا چوب استوانهشکل که در ماشینهای مختلف دور خود میچرخد یا چیزی دور آن پیچیده میشود.۳. (بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن) = نوردیدن۴. طیکننده (در ت...
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pič ۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظ...