کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیَّر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...
-
گنده پیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gandepir پیر فرتوت؛ سالخورده؛ کمپیر.
-
واژههای همآوا
-
پیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ جوان] pir ۱. کهنسال؛ سالخورده؛ کلانسال.۲. (اسم) (تصوف) مرشد؛ رهبر؛ پیر طریقت.〈 پیر جادو: [قدیمی] آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده؛ جادوگر پیر.〈 پیر خرابات: (تصوف) [قدیمی، مجاز]۱. آنکه خرابات را اداره کند؛ پیر میفروش.۲. ...
-
جستوجو در متن
-
زربان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زرفان› [قدیمی] zarbān پیر کهنسال؛ پیر فرتوت.
-
تشیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašayyox ۱. شیخ شدن؛ پیر شدن.۲. خود را پیر نشان دادن.
-
پاراو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پارو› [قدیمی] pārāv زن پیر؛ پیرزال؛ گندهپیر؛ کمپیر.
-
پیرزال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پیرهزال› pirzāl پیر فرتوت؛ پیر سفیدمو. Δ بیشتر دربارۀ زنان میگویند.
-
پیرکفتار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pirkaftār ۱. کفتار پیر.۲. [مجاز] مرد یا زن پیر زشت و بدخو.
-
پاتیل دررفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] pātildarrafte پیر فرتوت.
-
شیخوخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیخوخة] [قدیمی] šeyxuxat پیر شدن؛ پیری.
-
شیخوخیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَیخوخیّة] [قدیمی] šeyxuxiy[y]at پیر شدن؛ پیری.
-
کلان سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kalānsāl پیر؛ سالخورده.
-
کهنسال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kohansāl سالخورده؛ پیر.