کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیوسته آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیوسته گلبرگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) peyvastegolbargān دستهای از گیاهان که گلبرگهای آنها به هم چسبیده است، مانند اطلسی؛ پیوستهجام؛ متصلالطاس.
-
جستوجو در متن
-
تلاحق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] talāhoq ۱. از پی هم آمدن؛ پیدرپی شدن.۲. پیوسته شدن؛ به هم رسیدن.
-
کون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اکوان] ko[w]n ۱. بودن.۲. هستی یافتن؛ پدید آمدن.۳. (اسم) هستی و عالم وجود.〈 کونوفساد: (فلسفه) هستی یافتن و تباه شدن که به طور پیوسته بر جهان هستی عارض میگردد.〈کونومکان: [مجاز] مجموع آنچه در عالم وجود دارد؛ جهان هستی...
-
لازم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lāzem ۱. واجب؛ ضروری.۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با فاعل معنای آن تمام میشود و نیازی به مفعول ندارد.۳. [قدیمی] پیوسته.۴. [قدیمی] ثابت؛ پایدار.〈 لازم آمدن: (مصدر لازم) واجب شدن.〈 لازم داشتن: (مصدر لازم) چیزی را خواستن و...