(صفت) [عربی] ۱. واجب؛ ضروری.
۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با فاعل معنای آن تمام میشود و نیازی به مفعول ندارد.
۳. [قدیمی] پیوسته.
۴. [قدیمی] ثابت؛ پایدار.
〈 لازم آمدن: (مصدر لازم) واجب شدن.
〈 لازم داشتن: (مصدر لازم) چیزی را خواستن و به آن احتیاج داشتن.
〈 لازم دانستن: (مصدر متعدی) ضروری دانستن؛ احتیاج داشتن.
〈 لازم شدن: (مصدر لازم) واجب شدن.
〈 لازم شمردن: (مصدر متعدی) واجب دانستن.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
مؤلف: حسن عميد، سرپرست تأليف و ويرايش: فرهاد قربانزاده، ناشر: اَشجَع، چاپ نخست: ۱۳۸۹
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.