کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیاده شطرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیاده رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) piyādero[w] ۱. هریک از دو طرف خیابان که مردم پیاده از آنجا آمدوشد میکنند.۲. (صفت فاعلی) کسی که مسیری را بدون استفاده از وسیلۀ نقلیه طی میکند.
-
پیاده روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) piyāderavi ۱. راه رفتن پیاده.۲. گردش پیاده.
-
پیاده نظام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی، مقابلِ سوارهنظام] (نظامی) piyādenezām آن قسمت از قشون که افراد آن پیادهاند و اسب ندارند.
-
جستوجو در متن
-
بیدق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَیدق، معرب، مٲخوذ از فارسی: پیادک، جمع: بَیادِق] [قدیمی] beydaq در شطرنج، پیاده.
-
شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب. مٲخوذ از پهلوی: čatrang] ‹شترنگ› (ورزش) šatranj نوعی بازی فکری که بر روی یک صفحه ۶۴ خانهای سیاه و سفید با ۳۲ مهره (۱۶ سفید و ۱۶ سیاه) صورت میگیرد. هردسته از مهرههای سیاهوسفید شامل ۸ مهرۀ پیاده و ۲ رخ و ۲ اسب و ۲ فیل و یک وزیر (یا فرز...
-
سرباز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sarbāz ۱. (نظامی) کسی که دارای پایینترین درجۀ نظامی است.۲. [مجاز] سپاهی؛ لشکری؛ نظامی.۳. (اسم) (ورزش) در شطرنج، پیاده.۴. [قدیمی] کسی که از جان و سر خود گذشته و آمادۀ جانبازی باشد.〈 سرباز گمنام: سربازی ناشناخته که جسد او را از م...
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: asbār، مقابلِ پیاده] ‹اسوار› savār ۱. کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد.۲. کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد؛ سرنشین.۳. (ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه.۴. (صفت) نصبشده.۵. (صفت) [مجاز] مسلط؛ غ...
-
جدول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jadval ۱. [جمع: جداول] مجموعهای از خطهای افقی و عمودی بهصورت خانههای شطرنج.۲. دیوارۀ کوتاه بتونی در کنار جوی آب، میدان، پیادهرو، خیابان، و امثال آن.۳. (هنر) در تهذیب، خطوطی که برای تزیین، بین سطرهای کتاب یا چهار گوشۀ کاغذ، بهصورت م...