کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پهلوان از جان گذشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پهلوان پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] pahle(a)vānpambe کسی که اندام درشت، شانههای پهن، و بازوان ستبر دارد اما ترسو و کمزور است و بهدروغ ادعای دلیری و پهلوانی میکند؛ پهلوان دروغی.
-
سپه پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (نظامی) [قدیمی] sepahpahle(a)vān پهلوان سپاه؛ سپهسالار.
-
جستوجو در متن
-
سرباز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) sarbāz ۱. (نظامی) کسی که دارای پایینترین درجۀ نظامی است.۲. [مجاز] سپاهی؛ لشکری؛ نظامی.۳. (اسم) (ورزش) در شطرنج، پیاده.۴. [قدیمی] کسی که از جان و سر خود گذشته و آمادۀ جانبازی باشد.〈 سرباز گمنام: سربازی ناشناخته که جسد او را از م...
-
وانگهی
فرهنگ فارسی عمید
(قید) vāngahi پس از آن؛ از آن گذشته؛ بهعلاوه.
-
پار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] pār ۱. در سال گذشته.۲. (اسم) سال گذشته؛ سال پیش؛ پارسال؛ پایار: ◻︎ فراوان خوشترم امروز از دی / فراوان بهترم امسال از پار (فرخی: ۱۴۴).
-
جان برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jānbord جان بردن؛ جان بهدر بردن؛ جان در بردن؛ رهایی از مرگ: ◻︎ به جانبردِ خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتهٴ خود نیاورد یاد (نظامی۵: ۸۴۲).
-
جانی١
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جان) jāni ۱. مربوط به جان: خسارت جانی.۲. [مجاز] عزیز و گرامی، مانند جان: ◻︎ از جان طمع بریدن آسان بُوَد ولیکن / از دوستان جانی مشکل توان بریدن (حافظ: ۷۸۴).
-
دیروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) diruz روز گذشته؛ روز پیش؛ روز پیش از امروز؛ دینه.
-
جانا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) مرکب از جان + الف ندا] jānā خطاب به کسی که مانند جان عزیز باشد؛ ای جان.
-
مافات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مافاتَ] māfāt آنچه گذشته؛ آنچه فوت شده و از دست رفته.
-
پسربچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pesarbačče پسری که از مرحلۀ کودکی گذشته اما هنوز به حد بلوغ نرسیده.
-
دابر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dāber ۱. تیری که از نشانه درگذرد.۲. (صفت) گذشته.
-
سالگرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sālgard زمانی که در آن یک یا چند سال از رویدادی گذشته است.
-
جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gyān] jān ۱. نیرویی که تن به آن زنده است؛ روح حیوانی.۲. روان: ◻︎ جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸)، ◻︎ جان و روان یکیست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بیدی...