کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پایتخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پایتخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاتخت› pāytaxt شهری که مرکز سیاسی یک کشور، محل اقامت پادشاه یا رئیسجمهوری و هیئت دولت باشد.
-
جستوجو در متن
-
دارالسلطنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالسلطنَة] [منسوخ] dārossaltane پایتخت؛ محل اقامت پادشاه.
-
دارالملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] dārolmolk پایتخت؛ مرکز مملکت.
-
عاصمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: عاصمَة] [قدیمی] 'āseme مرکز مملکت؛ پایتخت.
-
دارالخلافه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دارالخلافَة] [قدیمی] dārolxelāfe ۱. سرای خلیفه؛ مرکز خلافت؛ جای اقامت خلیفۀ اسلام؛ پایتخت.۲. [منسوخ] در دورۀ قاجاریه، پایتخت.
-
وزیرمختار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] vazirmoxtār نمایندۀ یک دولت در پایتخت دولت دیگر؛ سفیر رتبۀ دوم.
-
وزارتخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] vezāratxāne ادارۀ عالی مرکزی که در پایتخت کشور تشکیل میشود و در رٲس آن شخصی به نام وزیر قرار دارد.
-
تختگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تختگه› taxtgāh ۱. جای تخت.۲. [قدیمی] محل جلوس پادشاه.۳. [قدیمی] پایتخت.
-
حضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حضرة] hazrat ۱. عنوانی احترامآمیز که پیش از نام شخص بزرگ گفته یا نوشته میشود.۲. [قدیمی] نزدیکی؛ قرب.۳. [قدیمی] پیشگاه؛ حضور.٤. [قدیمی] پایتخت.〈 حضرت سبحان: خداوند پاک و منزه از هر عیب و نقص.
-
سفارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سفارة] sefārat ۱. (سیاسی) سفارتخانه.۲. (سیاسی) شغل و وظیفۀ سفیر که از جانب یک دولت به پایتخت دولت دیگر میرود.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] میانجیگری کردن؛ اصلاح کردن امور میان مردم؛ واسطۀ صلح بودن.
-
سفیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُفَراء] safir ۱. (سیاسی) شخصی که به نمایندگی از جانب یک دولت در پایتخت دولت دیگر اقامت دارد؛ ایلچی.۲. اصلاحکننده میان دو قوم؛ میانجی.〈 سفیرکبیر: (سیاسی) نمایندۀ عالی سیاسی یک دولت در کشور دیگر که کارهای سفارتخانه را در آن ک...
-
هیئت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هَیئة، جمع: هَیئات] ha(e)y'at ۱. کیفیت، شکل، و صورت چیزی؛ حال؛ شکل؛ صورت.۲. عده و دستهای از مردم.۳. (نجوم) علمی که دربارۀ ستارگان بحث میکند؛ ستارهشناسی.〈 هیئت دیپلماتیک: تمام سفیران و اعضای سفارتخانهها در پایتخت یک کشور؛ کو...
-
سواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسوِدَة، جمعالجمع: اَساوِد] savād ۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.۲. مجموعۀ آگاهیها از چیزی؛ معلومات.۳. (اسم) [منسوخ] رونوشت؛ مسوده.۴. (اسم) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.۵. (اسم) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.۶. (اسم) [قدیمی، ...