کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پارهاسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: asp] ‹اسپ› 'asb ۱. (زیستشناسی) پستانداری علفخوار، سمدار، و با یال و دُم بلند که برای سواری، بارکشی، یا مسابقه از آن استفاده میشود.۲. (ورزش) در شطرنج، مهرهای به شکل سر اسب که حرکتی بهشکل «L» دارد و تنها مهرهای است که میتواند ...
-
پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pārak] pare ۱. جزء و قسمتی از چیزی؛ قطعه؛ تکه.۲. (صفت) دریده؛ شکافته.۳. (صفت) بریده یا گسیخته.۴. [قدیمی] پینه که بر جامه بدوزند.۵. [قدیمی] رشوه؛ رشوت: ◻︎ هرآنجا که پاره شد از در درون / شود استواری ز روزن برون (عنصری: ۳۶۰).〈 پارهپا...
-
اسب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'asb[']angiz ۱. برانگیزانندۀ اسب؛ آنکه اسب را به حرکت وا میدارد.۲. (اسم) وسیلهای فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه میبندند و به پهلوی اسب میزنند تا تندتر حرکت کند؛ مهمیز.
-
اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (ورزش) 'asbdavāni دوانیدن چند اسب با هم در میدان مسابقه برای سنجش توانایی آنها و اسبسواران.
-
اسب سواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) asbsavāri ۱. بر اسب سوار شدن.۲. سواربراسب به گردش رفتن.۳. (ورزش) [عامیانه] = اسبدوانی
-
آتش پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašpāre ۱. پارۀ آتش؛ اخگر.۲. [عامیانه، مجاز] زرنگ؛ چابک.۳. (صفت) [عامیانه، مجاز] موذی.۴. کودک شریر.
-
ماه پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مهپاره، ماهپار› [مجاز] māhpāre زن خوشگل و زیبا مانند ماه.
-
لته پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lat[t]epāre تکهپارچۀ کهنه.
-
گوشت پاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] guštpāre پارهای از گوشت؛ تکۀ گوشت.
-
پاره خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) pārexat[t] خطی که به دو نقطه منتهی شود.
-
پاره خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pārexār رشوهخوار؛ رشوهگیر.
-
پاره دوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāreduz کسی که پیشهاش پینه زدن به کفش یا جامه است؛ پینهدوز؛ لاخهدوز.
-
پاره دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pāreduzi پینهدوزی؛ شغل و عمل پارهدوز.
-
پاره زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pārezard = زردپاره
-
پاره سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پارسنگ› pāresang ۱. پارهای از سنگ؛ یک تکۀ سنگ.۲. = پارسنگ