کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژگون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
واژگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹واژگونه، باژگون، باژگونه، باشگونه، واژون، واژونه، بازگون، بازگونه› vāž[e]gun ۱. سرنگون؛ برگشته؛ وارون.۲. [مجاز] دارای نامبارکی؛ شوم: بخت واژگون.۳. ازکاربرکنارشده معزول.〈 واژگون شدن:۱. وارونه شدن.۲. [مجاز] از دست دادن قدرت و حکومت؛ سقوط کر...
-
جستوجو در متن
-
واژون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] vāžun = واژگون
-
باشگونگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] bāšgunegi باژگونگی؛ واژگونگی؛ واژگون بودن.
-
نگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: nikūn] [قدیمی] negun خمیده؛ خمشده؛ واژگون؛ سرازیر.
-
تنکیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tankis واژگون کردن؛ سرنگون ساختن؛ سرازیر کردن.
-
برگردانیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) bargardānide ۱. واژگونشده.۲. برگشتدادهشده.۳. واپسدادهشده.
-
برگردیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) bargardide ۱. بازپسآمده.۲. تغییریافته.۳. واژگونشده.
-
سرنگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نگونسر، نگونسار، سراگون› sarnegun سربهپایین؛ سربهزیر؛ سرازیر، واژگون؛ وارو.
-
برگرداننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bargardānande ۱. ردکننده.۲. برگشتدهنده.۳. تغییردهنده.۴. واژگونکننده.
-
برگشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مقابلِ رفتن] bargaštan ۱. برگردیدن؛ واپس آمدن؛ بازآمدن.۲. واژگون شدن؛ سرنگون شدن.
-
دگرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) degargun ۱. جور دیگر؛ طور دیگر.۲. واژگون و سرنگون.۳. منقلب.۴. رنگ دیگر.
-
چپه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] čap[p]e ۱. واژگون.۲. کسی که بیشتر با دست چپ کار میکند؛ چپدست.〈 چپه شدن: (مصدر متعدی) [عامیانه] = 〈 چپه کردن〈 چپه کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. واژگون شدن؛ وارون شدن.۲. [مجاز] خوابیدن.
-
باژگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹باژگونه، بازگون، بازگونه، باشگون، باشگونه› [قدیمی] bāžgun واژگون؛ سرنگون؛ وارون: ◻︎ مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر / که صافِ این سر خُم جمله دُردیآمیز است (حافظ: ۱۰۰ حاشیه).
-
زبرزیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ze(a)barzir ۱. بالاوپایین.۲. واژگون.۳. ویران؛ زیروزبر: ◻︎ بسا مفلس بینوا سیر شد / بسا کار منعم زبرزیر شد (سعدی۱: ۸۷).