کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وابسته به رزم ارایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیروزرزم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] piruzrazm آنکه در جنگ پیروز شود؛ پیروزجنگ: ◻︎ سواری شود نیک پیروزرزم / سر انجمنها به رزم و به بزم (دقیقی: ۸۹).
-
کاچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kāčak فرق سر؛ تارک: ◻︎ زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوشتر از طعنهٴ عدو صد بار (عزیز مشتملی: لغتنامه: کاچک).
-
غرنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) qorrande ویژگی آنچه یا آنکه بانگ مهیب برآورد: ◻︎ به بزم اندرون ابر بخشنده بود / به رزم اندرون شیر غرنده بود (ابوالمؤید: شاعران بیدیوان: ۵۸).
-
رزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] razidan رنگ کردن جامه و پارچه؛ رنگ کردن؛ رنگرزی کردن: ◻︎ بِه ار در خُم می فروشی خزم / چو می جامهای را به خون میرزم (نظامی۶: ۱۱۶۶)، ◻︎ برآنکس که جانش به آهن گزم / بسی جامهها در سکاهن رزم (نظامی۵: ۷۹۶).
-
نستوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nastuh ۱. کسی که از کاروکوشش به ستوه نیاید؛ خستگیناپذیر.۲. [قدیمی] مرد جنگی که از جنگ و ستیز عاجز و خسته نشود: ◻︎ ایا خورشید سالاران گیتی / سوار رزم ساز و گرد نستوه (رودکی: ۵۲۹).
-
همشیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹همشیر› hamšire ۱. کسی که با دیگری از یک پستان شیر خورده باشد.۲. [مجاز] خواهر: ◻︎ غلامانی همه کاری به بزم و رزم شایسته / همه چون شید در مجلس همه چون شیر در میدان ـ همه با تیر همرخت و همه با نیزه همخوابه / همه با شیر همشیره همه با پیل همد...
-
جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) jang ۱. زدوخورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور؛ نبرد؛ پیکار؛ رزم؛ کارزار؛ آورد.۲. [مجاز] کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود.۳. (بن مضارعِ جنگیدن) =جنگیدن〈 جنگ چته: جنگ پارتیزانی.〈 جنگ زرگری: [...
-
ماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: māndan] māndan ۱. توقف کردن در جایی؛ اقامت کردن.۲. باقی بودن بر حالتی.۳. [مجاز] زنده ماندن: ◻︎ از آن بیش دشمن نبیند کسی / و گر چند ماند به گیتی بسی (فردوسی: ۷/۵۹۵).۴. [مجاز] متحیر و متعجب بودن.۵. (مصدر متعدی) [قدیمی] بر جا گذاشتن؛...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...
-
کار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [پهلوی: kar] kār ۱. آنچه کسی انجام میدهد؛ عمل.۲. فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت میکند؛ پیشه؛ شغل.۳. آنچه فرد را به خود مشغول میکند؛ سرگرمی.۴. وظیفه.۵. گرفتاری؛ مشغولیت.۶. کار گرهخورده؛ مشکل.۷. [مجاز] محصول؛ تولیدشده؛ اثر: ای...