کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هماهنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
هماهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ham[']āhang هماواز؛ یکنواخت؛ موافق.
-
جستوجو در متن
-
متسالم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motasālem سازگار؛ هماهنگ.
-
هارمونیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: harmonique] harmonik همساز؛ هماهنگ.
-
هماواز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ham[']āvāz هماهنگ؛ موافق؛ همراه.
-
هم رس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] hamras هماهنگ؛ یکجهت؛ متقارب.
-
دسته بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dastebandi جمع شدن گروهی در یکجا و همراه شدن و هماهنگ گشتن برای انجام دادن کاری.
-
سازگار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ ناسازگار] ‹سازوار› sāz[e]gār ۱. سازشکننده.۲. موافق؛ هماهنگ؛ سازگر.
-
آکروباسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acrobatie] (ورزش) 'ākrobāsi حرکات هماهنگ ژیمناستیک، بندبازی، و مانند آنها که گاه با کمک وسایل مخصوص انجام میگیرد.
-
متحد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: متحدین] mottahed ۱. موافق و هماهنگ در عملکرد.۲. [قدیمی] یگانه؛ دارای پیوند.
-
یک زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] yekzabān ۱. همصدا؛ همآواز.۲. هماهنگ؛ متفق.〈 یکزبان شدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. هماهنگ شدن؛ متحد شدن.۲. [قدیمی] با خلوص نیت رفتار کردن.〈 یکزبان گردیدن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 یکزبان شدن
-
مارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: marche] (موسیقی) mārš قطعۀ موسیقی دوضربی یا چهارضربی با ضربههای محکم و مقطع که هنگام حرکت سربازان برای هماهنگ کردن گامهای آنها نواخته میشود.
-
متناسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناسب] mote(a)nāseb ۱. کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد؛ دارای تناسب و هماهنگی.۲. چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد؛ خوشترکیب.
-
ژیمناستیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gymnastique] (ورزش) žimnāstik از رشتههای ورزشی که از حرکات هماهنگ بر روی زمین یا با وسایلی همچون بارفیکس، پارالل، خرک، تاب، و امثال آنها انجام میشود.
-
جور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jur ۱. گونه؛ نوع.۲. (صفت) [مقابلِ ناجور] دارای نظموترتیب و بسامان.۳. (صفت) دارای هماهنگی یا سازگاری.〈 جور شدن: (مصدر لازم)۱. فراهم و آماده شدن.۲. مرتب و هماهنگ شدن.〈 جور کردن: (مصدر متعدی)۱. فراهم و آماده کردن.۲. مرتب و هماهنگ کردن.