کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نیازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نیازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به نیاز) [قدیمی] niyāzi ۱. = نیازمند۲. [مجاز] عاشق.
-
واژههای مشابه
-
بی نیازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) biniyāzi ۱. توانگری.۲. استغنا.
-
جستوجو در متن
-
غنیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غنیَة] ‹غنیه› [قدیمی] qo(e)nyat توانگری؛ بینیازی.
-
غنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غنیة] ‹غنیت› [قدیمی] qonye توانگری؛ بینیازی.
-
غنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غناء] [قدیمی] qanā توانگری؛ بینیازی؛ بسیارمال شدن؛ ثروتمند شدن؛ توانگر شدن.
-
صمدیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صمدیَّة] [قدیمی] samadiy[y]at ۱. بزرگی و بینیازی.۲. [مجاز] الوهیت؛ خدایی.
-
استغنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استغناء] 'esteqnā ۱. توانگری؛ بینیازی.۲. توانگر شدن؛ بینیاز شدن.۳. مناعتطبع؛ وارستگی.۴. (تصوف) بینیازی خداوند.۵. اظهار بیتمایلی معشوق به عاشق برای برانگیختن اشتیاق وی.
-
آخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āxwar] ‹آخُر› [قدیمی] 'āxor ۱. طاقچهای که در کنار دیوار درست میکنند و خوراک چهارپایان را در آن میریزند؛ جای علف خوردن چهارپایان.۲. [مجاز] اسطبل؛ طویله؛ آخورگاه.〈 آخور کسی پُر بودن: [عامیانه، مجاز] بینیازی او از لحاظ مادی.
-
فقر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] faqr ۱. تنگدستی؛ تهیدستی؛ ناداری؛ درویشی.۲. کمبود چیزی: فقر آهن در بدن.۳. (تصوف) [قدیمی] از مراحل سلوک که عبارت است از نیازمندی به خدایتعالی و بینیازی از خلق.۴. [قدیمی] احتیاج.
-
لازم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] lāzem ۱. واجب؛ ضروری.۲. (ادبی) در دستور زبان، فعلی که با فاعل معنای آن تمام میشود و نیازی به مفعول ندارد.۳. [قدیمی] پیوسته.۴. [قدیمی] ثابت؛ پایدار.〈 لازم آمدن: (مصدر لازم) واجب شدن.〈 لازم داشتن: (مصدر لازم) چیزی را خواستن و...
-
فراغت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: فَراغَة] fa(e)rāqat ۱. آسایش؛ راحتی؛ آسودگی: ◻︎ مور گرد آوَرَد بهتابستان / تا فراغت بُوَد زمستانش (سعدی: ۱۶۳).۲. (اسم) فرصت؛ امکان: ◻︎ نه فراغت نشستن نه شکیب رختبستن / نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم (سعدی۲: ۴۹۹).۳. بهپایان رساند...