کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نگین نگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
حکاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] hakkāk کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک میکند؛ نگینساز؛ مهرساز.
-
فص
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فصّ، جمع: فُصوص] [قدیمی] fo(e,a)s[s] ۱. نگین انگشتری.۲. مفصل استخوان.
-
کرکهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرکهان› (زمینشناسی) [قدیمی] karkahan نوعی کوارتز به رنگ بنفش که در جواهرسازی برای ساختن نگین انگشتر به کار میرود؛ امتیست.
-
اتمی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اتم) [فرانسوی. فارسی] 'atomi ۱. (فیزیک) مربوط به اتم: انرژی اتمی.۲. ویژگی نوعی سنگ مصنوعی گرانقیمت که در جواهرسازی به کار میرود: نگین اتمی.
-
بادامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bādāme ۱. پیلۀ ابریشم.۲. هرچه شبیه مغز بادام باشد، مانندِ نگین انگشتری.۳. خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود.۴. رقعه؛ پینه.۵. (تصوف) جامۀ درویشان که از تکههای رنگارنگ دوخته میشد.
-
عقیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aqiq ۱. (زمینشناسی) نوعی کوارتز بیشکل که مانند احجار قیمتی در زینت به کار میرود.۲. [مجاز] لب.〈 عقیق یمنی (یمانی): (زمینشناسی) نوعی عقیق که در یمن بهدست میآید و سرخرنگ است و بیشتر نگین انگشتر میکنند.
-
خاتم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: خَواتِم] xātam ۱. نقوش و طرحهای تزیینی که با ریزههای عاج، استخوان، چوب، و فلز پدید آورده باشند و برای زینتکاری و نقشونگار کردن قوطی، جعبه، قاب عکس، و سایر اشیای چوبی به کار میرود.۲. [قدیمی] انگشتر؛ انگشتری.۳. [قدیمی] نگین انگشت...
-
لاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāk ۱. صمغی سرخرنگ که از بعضی درختان بهدست میآید و غالباً مانند شیره از سرشاخه میتراود و منعقد میگردد و گاهی به درشتی لیمو میشود؛ لک: ◻︎ همیگفت و پیچید بر خشکخاک / ز خون دلش خاک همرنگِ لاک (عنصری: ۳۵۸).۲. جسمی که از ترکیب محلول کربنات...
-
سوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [پهلوی: asbār، مقابلِ پیاده] ‹اسوار› savār ۱. کسی که بر روی اسب یا مَرکب دیگر قرار دارد.۲. کسی که داخل وسیلۀ نقلیه یا آسانسور قرار دارد؛ سرنشین.۳. (ورزش) در شطرنج، هریک از مهرهها غیر از پیاده و شاه.۴. (صفت) نصبشده.۵. (صفت) [مجاز] مسلط؛ غ...
-
زیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: azīr] zir ۱. [مقابلِ بالا و زبر] پایین؛ ته.۲. علامتی به شکل «ـِ» که در پایین حرف گذاشته میشود؛ کسره.۳. (صفت) [مقابلِ بم] (موسیقی) صدای پست و نازک؛ صدای باریک.〈 زیر لب: [مجاز] سخن آهسته؛ سخنی که کسی آهسته با خود یا دیگری بگوید.&la...