کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نوبت 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دفعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دفعَة] daf 'e یک بار؛ یک نوبت.
-
ادواری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ادوار) [عربی. فارسی] 'advāri امری که نوبتبهنوبت و گاهبهگاه صورت میگیرد؛ نوبتی: جنون ادواری.
-
وهله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: وهلَة] vahle نوبت؛ بار؛ دفعه.
-
متناوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناوب] mote(a)nāveb آنچه بهنوبت بیاید؛ یکی پس از دیگری.
-
تناوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanāvob به نوبت و با فاصلۀ معین کاری انجام دادن.
-
داو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دو› [قدیمی] dāv ۱. نوبت بازی (بهویژه در قمار).۲. ادعا و دعوی کاری.〈 داو دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن؛ نوبتدادن.〈 داو یافتن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوبت یافتن؛ فرصت یافتن.
-
پستا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pastā ۱. اندوخته؛ ذخیره.۲. نوبت؛ کرت؛ دفعه.
-
مناوبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مناوَبَة] ‹مناوبت› [قدیمی] monāvebe ۱. چیزی را نوبتی قرار دادن.۲. نوبتگذاری.۳. عقوبت کردن.
-
جمره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جمرَة] [قدیمی] jamare ۱. [جمع: جمار و جَمَرات] تکهای آتش؛ اخگر.۲. بخار و حرارتی که در آخر زمستان از زمین برمیخیزد و برای آن سه نوبت و برای هر نوبت هفت روز فاصله قائل گردیدهاند و در نوبت سوم درختان بیدار میشوند: ◻︎ جمرهست مگر خصم تو ...
-
نوبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نوبَة] no[w]be ۱. (پزشکی) تب کردن یکروزدرمیان یا چندروزدرمیان؛ مالاریا.۲. [قدیمی] نوبت.
-
تیراژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tirage] tirāž تعداد نسخههای روزنامه، مجله، یا کتاب که در یک نوبت به چاپ برسد؛ شمارگان.
-
پنج روزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پنجروز، اسم) panjruze ۱. مدت پنجروز.۲. آنچه پنجروز طول بکشد.۳. [مجاز] مدت کم: ◻︎ دور مجنون گذشت و نوبت ماست / هرکسی پنجروزه نوبت اوست (حافظ: ۱۳۶ حاشیه).
-
گران گوشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gerānguši سنگین بودن گوش: ◻︎ بد مشنو وقت گرانگوشیست / زشت مگو نوبت خاموشیست (نظامی۱: ۸۸).
-
شندف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) [قدیمی] šandaf دهل؛ طبل؛ کوس؛ تبوراک: ◻︎ تا به در خانهٴ تو بر گه نوبت / سیمینشندف زنند و زرّینمزمار (فرخی: ۹۵).
-
سربخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sarbaxš حصه؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت: ◻︎ چو نوبت به سربخش دارا رسید / شتربار زر تا بخارا رسید (نظامی۵: ۸۰۵).