کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نعرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نعره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نعرَة] na're فریاد؛ بانگ بلند.〈 نعره زدن: (مصدر لازم) فریاد زدن؛ فریاد و فغان کردن به بانگ بلند.〈 نعره کشیدن: (مصدر لازم) فریاد کشیدن؛ نعره زدن.
-
نعره زنان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی. فارسی] na'rezanān فریادکنان؛ در حال نعره زدن.
-
جستوجو در متن
-
پریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pariz فریاد؛ نعره.
-
فوژان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نوژان› [قدیمی] fužān بانگ بلند؛ نعره؛ فریاد.
-
ژخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژغار› [قدیمی] žaxār بانگ؛ فریاد؛ فغان؛ نعره.
-
نژغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژغار› [قدیمی] nažqār بانگ؛ فریاد؛ نعره.
-
کوه کاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuhkāf کوهکافنده؛ شکافندۀ کوه: ◻︎ برآن گونه زد نعرۀ کوهکاف / که سیمرغ بگریخت در کوه قاف (اسدی: ۳۹۱).
-
دهاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دهاژ› [قدیمی] dahāz بانگ؛ فریاد؛ نعره: ◻︎ فرخی بندۀ تو بر در تو / از نشاط تو برکشیده دهاز (فرخی: ۲۰۲).
-
ژغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [سُغدی؟] ‹ژغاره، زغار، ژخار› [قدیمی] žaqār ۱. سختی؛ درشتی؛ محنت.۲. (اسم) بانگ؛ نعره؛ فریاد سهمناک؛ فغان.
-
عربده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عربدَة] 'arbade ۱. بدمستی.۲. نعره؛ فریاد.۳. [قدیمی] بدخلقی؛ بدخویی.۴. [قدیمی] جنگجویی.
-
عربده جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹عربدهجوی› [قدیمی] 'arbadeju ۱. ستیزهجو؛ جنگجو.۲. آشوبطلب؛ آنکه نعره و فریاد میزند و آشوب برپا میکند.
-
نوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹نوفه› [قدیمی] nuf ۱. شور و غوغا.۲. صدایی که در کوه میپیچد؛ پژواک: ◻︎ از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد / کوه پرنوف شد هوا پرگرد (عنصری: ۳۶۵).۳. بانگ سگ.
-
صیحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صَیحَة] seyhe ۱. بانگ کردن؛ فریاد کردن.۲. (اسم) آواز بلند؛ بانگ؛ نعره؛ فریاد.۳. (اسم) عذاب.〈 صیحه زدن (کشیدن): (مصدر لازم) بانگ کردن؛ بانگ زدن؛ فریاد کشیدن.
-
چاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čāk ۱. شکاف؛ تراک؛ رخنه.۲. (صفت) پاره.۳. (صفت) چاکدار.〈 چاکچاک: (اسم صوت)۱. = چاکاچاک: ◻︎ ز بس نعره و چاکچاک تبر / ندانست کس پای گفتی ز سر (فردوسی: ۷/۳۴۳).۲. (صفت) پُر از چاک و شکاف؛ پارهپاره؛ بریدهبریده: ◻︎ همه دشت سر بود بیتن به ...