کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخ کردن باسوزن و غیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
نخ وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] naxvār به شکل نخ؛ مانند نخ.
-
جستوجو در متن
-
رنگرز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مرکب از رنگ + رَز (از مصدر رزیدن: رنگ کردن)] rangraz کسی که پیشهاش رنگ کردن نخ، پارچه، جامه، و امثال آنها باشد؛ صباغ.
-
تسبیح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasbih ۱. سبحاناللّه گفتن؛ خدا را بهپاکی یاد کردن.۲. نیایش کردن؛ ذکر خدا و مناجات.۳. مهرههای بهنخکشیده که هنگام ذکر و مناجات در دست میگیرند؛ سبحه.
-
شاغول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شاهول› šāqul گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار میبرند.
-
بافتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بافیدن› bāftan تاروپود را لابهلای هم کردن در پارچهبافی، قالیبافی، و سایر چیزهای بافتنی؛ چند رشته موی یا نخ را بههم تابیدن.
-
دوختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: duxtan] ‹دوزیدن› duxtan ۱. دو تکه پارچه را با نخ و سوزن بههم وصل کردن.۲. بخیه زدن.۳. با تیر یا نیزه دو چیز را بههم چسباندن.
-
تاسیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'sis ۱. بنا نهادن سازمان، اداره، حکومت، مکتب، نظریه و غیره؛ استوار کردن؛ بنیاد کردن؛ پی افکندن؛ پایهگذاری.۲. (ادبی) در قافیه، الفی که میان آن و حرف رَوی یک حرف متحرک باشد، مثل الف موجود در کلمات «جاهل» و «حامل». رعایت این حرف...
-
غرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] qorur ۱. احساس سربلندی و شادمانی به علت کسب موفقیت، احترام و غیره.۲. (اسم مصدر) کبر و نخوت؛ خودبینی.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] فریفتن؛ فریب دادن؛ بیهوده امیدوار کردن کسی.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] فریب خوردن؛ به چیزی بیهوده طمع بستن.〈 غرور جو...
-
کوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kuk بخیۀ درشت که با دست در روی پارچه و جامه میزنند تا بعد جای آن را با چرخ خیاطی بدوزند.〈 کوک زدن: (مصدر متعدی) بخیه زدن؛ به هم دوختن پارچه با نخ و سوزن.〈 کوک شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خشمناک شدن.〈 کوک کردن: (مصدر متعدی)۱...
-
تاب
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تابیدن و تافتن) tāb ۱. = تابیدن۲۲. = تافتن۱۳. تابنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): نختاب، ریسمانتاب، ابریشمتاب، فتیلهتاب.۴. تابیدهشده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرتاب.۵. (اسم) پیچوخم که در رشته، ریسمان، زلف، و امثال آنها بیفتد.۶. (اسم) [ق...
-
سوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sūčan] ‹سویزن› suzan ۱. میله فلزی کوچک نوکتیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار میرود؛ درزن؛ دوزنه؛ دوزینه.۲. (پزشکی) [عامیانه] آمپول.۳. وسیلهای که با آن در تقاطعهای راهآهن مسیر حرکت قطار را عوض میکنند.&la...
-
رشته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی باستان] rešte ۱. آنچه ریسیده شده؛ مفتول؛ تابیده شده.۲. چیزهای متصل به هم و متوالی: رشتهٴ کلام.۳. واحد شمارش اشیای به هم پیوسته، مانند قنات، کوه، و مانند آن.۴. شاخۀ علمی یا درسی.۵. آنچه از خمیر آرد گندم به شکل نخ یا نوار باریک میبرند و پس...
-
گره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grah] ‹گری› gereh ۱. پیچیدگی و بههمبستگی در نخ و ریسمان یا چوب و شاخۀ درخت یا چیز دیگر.۲. بند؛ پیوند.۳. [مجاز] کار مشکل.۴. [قدیمی، مجاز] چین و شکن زلف.۵. [قدیمی] مقیاس طول، معادل یکشانزدهم ذرع.〈 گره بستن: (مصدر متعدی)۱. گره در چ...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...