کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نخاع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
نخاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) noxā' مادۀ چرب، نرم، و سفیدرنگ که به شکل طناب میان ستون فقرات جا دارد؛ مغز حرام؛ مغز تیره.
-
جستوجو در متن
-
حرام مغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (زیستشناسی) harāmmaqz = نخاع
-
بصل النخاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) basalonnoxā' قسمت مخروطیشکل و بالایی نخاع که در کنترل برخی اعمال غیر ارادی مانندِ ضربان قلب نقش دارد؛ پیاز مغز.
-
مغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mazg] maqz ۱. (زیستشناسی) بخش نرم و خاکستریرنگی که درون جمجمه قرار دارد؛ مخ.۲. مادۀ چرب که میان استخوان جا دارد.۳. آنچه در هستۀ میوه یا درون برخی میوهها وجود دارد.۴. [مجاز] اصل و حقیقت چیزی.۵. [مجاز] سر.۶. [مجاز] نخبه؛ بااستعداد؛ باه...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pey ۱. هریک از رشتههای دراز سفیدرنگ در بدن انسان و حیوان که از دِماغ و نخاع خارج و در میان عضلات پراکنده شده و حس و حرکت بهواسطۀ آنها صورت میگیرد؛ عصب.۲. زردپی؛ تاندون.〈 پی برکشیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن〈 پی ب...
-
ستون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استون، استن› sotun ۱. پایۀ سنگی یا آجری یا سیمانی که در زیر بنا ساخته شود؛ پایهای که از آهن و سیمان در زیر ساختمان برپا کنند.۲. (نظامی) دستهای از سربازان که پشت سر هم در یک خط حرکت کنند.۳. دیرک خیمه.۴. نوشتهای که بهصورت عمودی، و موازی نوشت...