کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میان بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
باریک میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bārikmiyān لاغر؛ لاغرمیان؛ کمرباریک؛ دارای کمر باریک.
-
گشاده میان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gošādemiyān ۱. آنکه کمربند خود را باز کرده.۲. آنکه در کار و خدمت کوتاهی کند: ◻︎ وگر گشادهمیان بودهام ز خدمت تو / نبسته بودم پیش مخالف تو میان (فرخی: ۲۸۶).
-
میان باریک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: miyānbārik] [قدیمی] miyānbārik کمرباریک.
-
میان بالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹میانهبالا› [قدیمی] miyānbālā کسی که قدش نه کوتاه باشد نه بلند؛ میانقد.
-
میان بر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) miyānbar قسمت گوشتی و خوراکی میوه.
-
میان بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) miyānbor ویژگی راهی که از مسیر اصلی کوتاهتر است.
-
میان بسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] miyānbaste آماده برای کار و خدمت؛ کمربسته.
-
میان بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] miyānband کمربند؛ آنچه به کمر ببندند.
-
میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) miyāntohi آنچه داخلش خالی باشد و چیزی در آن نباشد.
-
میان دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (ورزش) miyāndār در زورخانه، پهلوانی که میان گود قرار میگیرد و دیگران پابهپای او ورزش میکنند.
-
میان داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) miyāndāri ۱. میاندار بودن.۲. شاخص و رهبر بودن در میان جمعی.〈 میانداری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] در میان جمعی خود را شاخص نمودن و جلبتوجه کردن: ◻︎ میان نداری و دارم عجب که هر ساعت / میان مجمع خوبان کنی میانداری (حافظ: ۸۸۸).
-
جستوجو در متن
-
کمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kamar] kamar ۱. (زیستشناسی) دور شکم و پشت.۲. میان.۳. پشت.۴. کمربند.۵. ‹کمره› میانۀ کوه؛ تنگنای کوه.〈 کمر بستن: (مصدر لازم)۱. کمربند به کمر بستن؛ میان بستن.۲. [مجاز] آماده شدن برای کاری.۳. در کاری اهتمام نمودن.
-
دخیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] daxil ۱. داخلشده.۲. بیگانهای که میان قومی داخل شود و به آنان انتساب پیدا کند.۳. کلمهای که از زبانی داخل زبان دیگر شود.۴. کسی که در کارهای شخص دیگر مداخله داشته باشد.۵. (ادبی) در قافیه، حرف متحرکی که میان الف تٲسیس و حرف روی باشد، مثل ...
-
سد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سدّ] sad[d] ۱. دیواری ضخیم که از سنگ و سیمان یا آجر و آهک یا چوب و آهن برای بالا آمدن سطح آب و آبیاری زمینهای اطراف یا جلوگیری از سیل، در جلو آب میسازند.۲. [عربی: سَدّ، جمع: اَسداد] بند؛ حائل میان دو چیز.۳. (اسم مصدر) بستن؛ بند کردن.۴....